سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نغمه ی عاشقی
 
قالب وبلاگ
لینک دوستان

دفتری بود که گاهی من وتو  
می نوشتیم در آن از غم و شادی و رویاهامان
از گلایه هایی که ز دنیا داشتیم
من نوشتم از تو،
که اگر با تو قرارم باشد
تا ابد خواب ،به چشم من بی خواب نخواهد آمد
که اگر دل به دلم بسپاری
و اگر همسفر من گردی
من تو را خواهم برد تا فراسوی خیال
تا بدانجا که تو باشی و من وعشق  و خدا!!!
تو نوشتی از من،
من که تنها بودم با تو شاعر گشتم
با تو گریه کردم
با تو خندیدم و رفتم تا عشق
نازنینم ای یار
من نوشتم هر بار
با تو خوشبخت ترین انسانم...
ولی افسوس.....
مدتی هست که دیگر،نه قلم دست تو  مانده است و نه من!!!


[ یکشنبه 91/2/31 ] [ 10:32 عصر ] [ دانشجوی ریاضی ] [ نظرات () ]

ای موجود نازنین وقتی تو مرا در آغوش میگرفتی انگار غمی در دنیا نداشتم،تو لبخندوترانه ی خانه هستی...
وقتی حس میکردم دلتنگم،تو مرهم دله تنگم بودی..تو آرامش خانه ای...

اگر نقطه ای کوچک از نجابت وپاکی در وجودم باشد این مدیون لطف توست...تو سرشار از پاکی و نجابت هستی..
چه روزها که محبت میکردی و نمیدیدم..چه روزها با ناراحتی های من ناراحت بودی و من حس نمیکردم...
من اصلا این همه از خودگذشتگی را نمیتوانستم درک کنم..وفقط میگفتی:امیدوارم مادر شوی و احساس مرا  درک کنی...
خودت را فراموش میکردی  ولی تمام کارهای جزیی ما را به یاد داشتی...تو چهره ی قرآنی..
هرچند هنوز نمیتوانم در ک کنم اینهمه  مهربانی و نازنین بودنت  را..ولی میدانم  مسئولیت مادر بسیار بسیار مسئولیت سنگین وبزرگیست.. .
درود بر مادری که همچون تو را پرورش داد و مادر زیبا ونازنین من شدی..حال من تو را در آغوش میگیرم ولی باز تو مرا نوازش میکنی...نمیدانم این چه سریست؟!!!!..

نازنینم دوستت دارم. و بر دستانت بوسه میزنم..


[ پنج شنبه 91/2/21 ] [ 1:17 صبح ] [ دانشجوی ریاضی ] [ نظرات () ]

دنیا را بغل گرفتیم،گفتند امن است،هیچ کاری با ما ندارد.خوابمان برد بیدار شدیم  دیدیم آبستن تمام دردهایش شده ایم.
اینجا در دنیا ی من گرگ ها هم افسردگی مفرط گرفته اند**دیگر گوسفند نمیدرند**به نی چوپان دل میسپارند وگریه می کنند.
میدانی......!؟به رویت نیاوردم...!از همان زمانی که جای"تو" به "من "  گفتی: "شما"،فهمیدم پای "او" در میان است.
اجازه...!اشک سه حرف ندارد...،اشک خیلی حرفا دارد
می خواهم بر گردم به روزهای کودکی ،آن زمان که:پدر تنها قهرمان بود.
عشق،تنها در آغوش مادر خلاصه میشد،بالاترین نقطه ی زمین ،شانه های پدر بود...بدترین دشمنانم،خواهر و برادر های خودم بودند.تنها دردم،زانوهای زخمی ام بودند.تنها چیزی که میشکست،اسباب بازیهایم بود و معنای خداحافظ ، تا فردا بود.
این روزها به جای "شرافت" از انسان ها فقط "شر" و آفت" می بینی.
راستی دروغ گفتن را نیز،خوب یاد گرفته ام...!"حال من خوب است"...خوب خوب


[ پنج شنبه 91/2/14 ] [ 9:51 عصر ] [ دانشجوی ریاضی ] [ نظرات () ]

آنگاه که غرور کسی را له می کنی،آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران میکنی،
آنگاه که شمع امید کسی را خاموش می کنی،
آنگاه که بنده  ای را نادیده  می انگاری،آنگاه که حتی  گوشت را می بندی تا صدای خردشدن غرورش را نشنوی،
آنگاه که خدا را می بینی و بنده ی خدا را نادیده می گیری،
می خواهم بدانم دستانت را به سوی کدام آسمان دراز می کنی تا برای خوشبختی خودت دعاکنی؟؟؟؟؟؟؟؟

و چه آسان میگوییم،ببخشید.


[ سه شنبه 91/2/12 ] [ 9:12 صبح ] [ دانشجوی ریاضی ] [ نظرات () ]

 هرچه باشد من نمک پرورده ام
دل به عشق فاطمه خوش کرده ام
حج من بی فاطمه بی ح
اصل است
فاطمه حلال صدها مشکل است




[ سه شنبه 91/2/5 ] [ 12:52 عصر ] [ دانشجوی ریاضی ] [ نظرات () ]


.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 10
بازدید دیروز: 87
کل بازدیدها: 832351