سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نغمه ی عاشقی
 
قالب وبلاگ
لینک دوستان

****عشاق معروف***

*رومئو و ژولیت(عشاق درام شکسپیر)

*اوتللو و دزدمونا(عشاق درام ویلیام شکسپیر)

*امیر ارسلان و فرخ لقا(عشاق قدیمی افسانه های فولکلوریک ایران)

*بهرام و گل اندام(عشاق قدیمی افسانه های فولکلوریک ایران)

*بیژن و منیژه(عشاق شاهنمامه ی فردوسی)

*پل ویرژینی(عشاق رمان تاریخی برناردن دو سن پیر)

*خسرو و شیرین (در داستانی از نظامی گنجوی)

*رابعه و بکتاش(از افسانه های اعراب است که به زبان فارسی نیز در آمده است).

*زال و رودابه(از شاهنامه ی فردوسی)

*زهره و منوچهر(از دیوان ایرج میرزا)

*سلامان و ابسال(از جامی)

*سلیمان و ملکه ی سبا(از افسانه های تورات)

*سامسون و دلیله(از افسانه های تورات)

*شیرین و خسرو(از امیر خسرو دهلوی)

*فرهاد وشیرین(از وحشی بافقی)

*کلئو پاترا و ژولیوس سزار و آنتوان(داستان عشق کلئوپاتراملکه مصر به دو سردار و قیصر روم)

*لیلی و مجنون(اصلش عربی بوده ولی در اشعار شعرای فارسی منجمله نظامی و جامی و مکتبی شیرازی نیز آمده است).

*مادام پمپادور  و لویی16پادشاه فرانسه

*ماری آنتوانت(زوجه ی لویی 16)و کاردینال روهان

*ناپلئون و ژوزفین

*نورجهان (ایرانی )و جهانگیر (هندی)

*وامق و عذرا(در داستانی از عنصری)

*ویس و رامین(از فخرالدین اسعد گرگانی)

*همای و همایون(از خواجوی کرمانی)

*یوسف و زلیخا(از جامی و آذر بیدگلی)


[ پنج شنبه 91/6/2 ] [ 7:50 عصر ] [ دانشجوی ریاضی ] [ نظرات () ]

معلم عصبی دفتر را روی میز کوبید و فریاد زد:سارا........
دخترک خودش را جمع و جور کرد.سرش رو پایین انداخت و خودش را تا جلوی میز معلم کشید، و با صدای لرزان گفت :بله خانم؟
معلم که با عصبانیت شقیقه هایش می زد توی چشمای سیاه و مظلوم دخترک خیره شد و داد زد چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترتو سیاه و پاره نکن...
فردا مادرت رو میاری مدرسه،می خوام در مورد بچه ی بی انظباطش باهاش صحبت کنم.
دخترک چونه ی لرزونش رو جمع کرد...بغضش رو به زحمت غورت داد و آروم گفت:خانوم ...مادرم مریضه...اما پدرم گفته آخر ماه بهش حقوق میدن...
اونوقت میشه مامانمو بستری کنیم که دیگه از گلوش خون نیاد...اونوقت میشه برای خواهرم شیر خشک بخریم که شب تا صبح گریه نکنه ...
اونوقت...قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره که من دفتر های داداشمو پاک نکنم وتوش بنویسم...اونوقت قول میدم مشقهامو...
معلم صندلی اش رو به سمت تخته چرخوند و گفت بشین سارا...
و کاسه اشک چشمش رو گونه خالی شد...


[ دوشنبه 91/5/9 ] [ 11:30 صبح ] [ دانشجوی ریاضی ] [ نظرات () ]


.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 42
بازدید دیروز: 55
کل بازدیدها: 832296