سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نغمه ی عاشقی
 
قالب وبلاگ
لینک دوستان

(بسم الله الرحمن الرحیم)

18- توسّل امام باقر (علیه السّلام) به حضرت فاطمه (علیهاالسّلام)

حضرت امام محمّد باقر (علیه السّلام) هرگاه تب، طاقتش را می ربود، آب خنکی طلب می کرد و وقتی که آب به دستش می رسید و جرعه ای از آن را می نوشید، لحظه ای از نوشیدن باز می ماند و سپس با صدای بلند به حدّی که بیرون خانه نیز شنیده می شد از ته دل، مادرش حضرت زهرا (علیهاالسّلام) را صدا می کرد و می فرمود: «فاطمه! ای دختر رسول خدا!» و بدین گونه خود را از سوز تب نجات می داد و بر خویش مرهمی می نهاد و جان و روح خود را با یاد محبوب و توسّل به آن حضرت، آرام و عطرآگین می نمود.(1)

 کرامات و معجزات حضرت فاطمه زهرا (س) (2)

 

19- توسّل امام جواد (علیه السّلام) به حضرت فاطمه (علیهاالسّلام)

امام جواد (علیه السّلام) هر روز، هنگام زوال به «مسجد رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)» رفته و پس از سلام و صلوات بر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به سراغ خانه ی مادرش حضرت زهرا (علیهاالسّلام) که در همان نزدیکی قبر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) است، می رفت و کفش ها را درآورده و با نهایت ادب و خضوع داخل خانه شده و در آنجانماز و دعا می خواند و دقایقی طولانی به عبادت مشغول می شد و هرگز دیده نشد به زیارت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) برود و سراغ مادرش را نگیرد.(2)
و نیز از زیارت جامعه می توان به علاقه و احترام فراوان آن حضرت به مادرش، حضرت فاطمه زهرا (علیها السّلام) پی برد.(3)

20- توسّل ابوطالب (علیه السّلام) به حضرت فاطمه (علیهاالسّلام)

قبل از تولّد امام علی (علیه السّلام) در «مکّه» زلزله ی شدیدی رخ داد؛ به طوری که سنگ های بزرگ از «کوه بلقیس» جدا شده و به پایین پرتاب می شد. حضرت ابوطالب (علیه السّلام) بر بلندی آمد و گفت:
«الهی و سیّدی اسئلک بالمحمدیّه المحمودة و بالعلویّة العالیّة و بالفاطمیّة البیضاء الا تفضلّت علی اهل التهامة بالرّحمة و الرأفة؛
پس همان زمان زمین آرام گرفت و مردم آن کلمات را حفظ کرده و در شداید و بلاها می خواندند؛ ولی جهت آن را نمی دانستند.

21- ارادت امام رضا (علیه السّلام) به حضرت فاطمه (علیهاالسّلام)

یکی از فضلای حوزه که مشکل بزرگی برایش پیش آمده بود، برای زیارت و توسّل به حضرت امام رضا (علیه السّلام) عازم حرم می شود. از قضا به علّامه طباطبایی بر می خورد که ایشان هم عازم حرم است. به طرفش رفته و با چشمی پر اشک و دلی پرسوز از ایشان می خواهد تا دعایی به او بیاموزد که حاجتش روا شود.
علّامه نگاهی مهربان به چهره و حالت او می کند. آنگاه می گوید:
فرزندم! وقتی وارد حرم مطهّر می شوی، یکی از مؤثّرترین و بهترین دعاها این است که حضرت را به مادرش زهرا (علیهاالسّلام) قسم بدهی که حاجت تو را از خدا بخواهد. چون حضرت به مادرش زهرا (علیهاالسّلام) علاقه ی فراوان و ارادت خاصّی دارد و سوگند دادن به مادر محبوبش، سخت مؤثّر خواهد افتاد.
می گوید:
با شنیدن این سخن، سخت متأثّر شدم و رعشه و لرزه ای تمامی وجودم را در برگرفت. این توسّل و قسم دادن همان و به مقصود رسیدن همان.(4)

22- شفای بیماری صعب العلاج

یکی از علما می گوید:
در حدود بیست سال قبل، همسرم به بیماری صعب العلاج گرفتار شد و بالأخره با مراجعه به اطبّا، مرض ریوی تشخیص داده شد. پس از آزمایش های دقیق و عکس برداری، کسالت را فوق العادّه و صعب العلاج دانستند؛ به طوری که نسخه و دارو بی اثر بود و از علاج آن به کلّی مأیوس شدیم.
بی اندازه مضطرب و ناراحت بودیم. ناچار دست توسّل به ذیل عنایت حضرت زهرا (علیهاالسّلام) زده و نماز حضرت فاطمه (علیهاالسّلام) را که در کتب ادعیه وارد شده، خواندم. پس از تمام اذکار، در حالی که متأثّر و دل شکسته بودم، در همان حال سجده خوابم برد. در خواب حضرت فاطمه (علیهاالسّلام) را به بالین مریضه ام دیدم که به او لطف و محبّت می فرمود. ناگهان از خواب بیدار و یأسم به امید بدل شد و از آن روز به بعد حال مریض روبه بهبود گذاشت و پس از چند روزی سلامتی کامل خود را بازیافت. برای معاینه و اطمینان خاطر، او را به نزد طبیبی بردم. او بعد از معاینه و دقّت کامل با تعجّب گفت:
هیچ کسالتی در او نمی بینم.(5)

23- نزول مائده از بهشت با دعای حضرت فاطمه (علیهاالسّلام)

بانو طیّبه، همسر سیّد حیدر(از اعیان علمای شیعه بوده) زنی پرهیزکار و نیک سرشت بود که ماه رجب، شعبان و رمضان را روزه می گرفت. یکی از شب های رجب، مهمانان، بی خبر بر آنها وارد شدند. آن بانوی محترمه به واسطه ی اشتغال زیاد پذیرایی، از افطار باز ماند. روزه اش را با آب باز کرد و قدری غذا برای سحر خود نگاه داشت. یکی از همسایگان مستمند که جز از این خانواده سؤال نمی کرد، به در خانه آمد و تقاضای خوراک نمود. سیّده به اطّلاع از فقر او، غذای خود را به او داد و نماز شب را خواند. مقداری آب خورد و در اتاق را بسته، چراغ را روشن گذاشت و خوابید. هنوز نخوابیده بود که دید دو زن وارد شدند. یکی کوچک تر است؛ امّا مقامش والاتر است. بالای سر او نشستند و آن کوچک تر فرمود:
دخترک من! با پیری و نخوردن افطار و سحری چگونه روزه می گیری؟
عرض کرد:
فقیری آمد. خوراک خود را به او دادم.
پرسید: اینک چه میل داری؟
گفت: اگر ممکن باشد قدری آلو و نبات و شیرینی. دو کیسه ی سبز یکی آلو و دیگری نبات به او دادند، هر کدام تقریباً پانصد گرم. کیسه ها را گرفت و آنها بیرون شدند.(6)

24- مسلمان شدن به برکت نام فاطمه (علیهاالسّلام)

یکی از ذاکران نقل کرده:
در محضر آیت الله العظمی سیّدمحمّد هادی میلانی (معاصر حقیر) بودم. یک مرد و زن آلمانی همراه دختر خود وارد شدند. پس از تعارفات معمول گفتند: ما آمده ایم به شرف اسلام نائل شویم.
آیت الله میلانی فرمودند: علّت چه چیز است؟
آن مرد عرض کرد:
پهلوی دخترم که در محضر شما نشسته در حادثه ای شکست و استخوان هایش خورد شد؛ چنان که پزشکان از معالجه ی او عاجز شدند و گفتند: باید عمل شود؛ ولی عمل خطرناک است. دخترم راضی نشد و گفت: اگر در بستر بمیرم بهتر از آن است که در زیر عمل از دنیا روم. به هر حال او را به خانه آوردیم. ما یک خدمتکار ایرانی داریم که او را بی بی صدا می زنیم. دخترم به او گفت: من تمام اندوخته ی مالی خود را راضی هستم، بدهم که صحّت به من برگردد؛ امّا فکر می کنم باید ناکام و با دل پرغصّه بمیرم. بی بی گفت: من یک طبیب را سراغ دارم که می تواند تو را شفا دهد. گفت: حاضرم تمام پول و موجودیم را به او بدهم. بی بی گفت: تمام آنها برای خودت باشد. بدان من علویّه ام و جدّه ی من زهرا (علیهاالسّلام) است که پهلوی او را به ظلم شکستند. تو با دل شکسته و اشک جاری بگو: یا فاطمه ی زهرا!! مرا شفا بده.
دخترم با دل شکسته شروع کرد به صدا زدن و از آن بانوی معظمّه یاری خواستن. بی بی هم در گوشه ی خانه با گریه می گفت:
یا فاطمه ی زهرا! این بیمار آلمانی را با خود آورده ام و شفای او را از شما می خواهم. مادرجان! کمک کن و آبروی مرا نگه دار.
آن مرد اضافه کرد:
من هم از دیدن این واقعه در گوشه ی حیاط منقلب شدم و گفت: ای فاطمه ی پهلو شکسته!
دیدم دختری قدری ساکت شد. ناگاه مرا صدا زد و گفت: پدر! بیا که دردم ساکت شده. جلو رفتم و دیدم او کاملاً شفا یافته. گفت: الآن در بحر بودم. بانوی مجلّله ای نزدم امد و دست به پهلویم کشید. گفتم: شما کیستید؟ فرمود: «من همانم که او را می خوانی. دخترم برخاست و راحت شد و دانستم که اسلام حق است. حالا به ایران آمده ایم و به خدمت شما رسیده ایم تا مسلمان شویم.
مرحوم میلانی و حاضران از این معجزه مسرور شدند و شهادتین و سایر امور اسلامی را به او آموختند و آنان با نورانیّت اسلام رفتند.(7)

25- کرامتی از حضرت فاطمه زهرا (علیهاالسّلام)

در «عبّاس آباد هند» جمعی از شیعیان در ایّام عاشورای حسینی جمع شدند که شبیه حضرت عبّاس (علیهاالسّلام) بسازند. شخصی که رشید و تنومند باشد، نیافتند تا آنکه جوانی را پیدا کردند که پدرش از دشمنان اهل بیت (علیهم السّلام) بود.
او را شبیه کردند و مراسم تعزیه را برپا نمودند. چون شب شد به خانه آمد. پدرش از او پرسید: کجا بودی؟
چون از کار پسرش آگاه گردید، بسیار عصبانی شد و گفت: مگر عبّاس را دوست می داری؟
جوان گفت: آری، جانم به فدای او باد.
پدر گفت: اگر چنین است، بیا تا دست های تو را به یاد دست بریده ی عبّاس قطع نمایم.
آن جوان دست خود را دراز کرد و پدرش دستش را برید. مادرش گریان شد و گفت: ای مرد! چرا از فاطمه ی زهرا (علیهاالسّلام) شرم نکردی؟
آن مرد گفت: اگر فاطمه را دوست داری، بیا تا زبان تو را هم قطع کنم.
پس زبان زن را هم برید و در آن شب هر دو را از خانه بیرون کرد و گفت: بروید و شکوه ی مرا پیش عبّاس نمایید. آن دو به عبّاس آباد آمدند و به مسجد محلّه رفته، نزدیک منبر تا به سحر ناله کردند.
آن زن گوید:
چون صبح نزدیک شد، زنانی چند را دیدم که آثار بزرگی از جبهه ی ایشان ظاهر بود. یکی از آنها آب دهان بر زخم زبانم می مالید. فی الحال زبانم التیام یافت. دامنش را گرفتم و عرض کردم: جوانیدارم که دستش بریده و بی هوش افتاده، به فریادش برس.
فرمود: آن هم صاحبی دارد.
گفتم: تو کیستی؟
فرمود: «من فاطمه، مادر حسین (علیه السّلام) هستم.»
این بگفت و از نظرم غایب شد.
پس به نزد فرزندم آمدم. دستش را دیدم که خوب شده است. پرسیدم: چگونه چنین شده است؟
پسر گفت: در اثنای بی هوشی، جوان نقابداری به بالینم دیدم، او فرمود: «دست را به جای خود بگذار.» پس نظر کردم، هیچ اثر زخمی در آن ندیدم.
گفتم: «می خواهم دست تو را ببوسم. ناگاه اشکش جاری شد و فرمود: «ای جوان! معذورم دار که دستم را کنار نهر علقمه جدا کردند.»
عرض کردم: شما کیستی؟
فرمود: «منم عبّاس بن علی (علیه السّلام).»
پس از نظرم غایب گردید!(8)


[ یکشنبه 94/12/16 ] [ 11:24 عصر ] [ دانشجوی ریاضی ] [ نظرات () ]

باسمه تعالی

 

زندگینامه حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها)

 

فاطمه (علیها السلام) در نزد مسلمانان برترین و والامقام ترین بانوی جهان در تمام قرون و اعصار می‌باشد. این عقیده بر گرفته از مضامین احادیث نبوی است. این طایفه از احادیث، اگر چه از لحاظ لفظی دارای تفاوت هستند، اما دارای مضمونی واحد می‌باشند. در یکی از این گفتارها (که البته مورد اتفاق مسلمانان، اعم از شیعه و سنی است)، رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) می‌فرمایند: "فاطمه سرور زنان جهانیان است". اگر چه بنابر نص آیه شریفه قرآن، حضرت مریم برگزیده زنان جهانیان معرفی گردیده و در نزد مسلمانان دارای مقامی بلند و عفت و پاکدامنی مثال‌زدنی می‌باشد و از زنان برتر جهان معرفی گشته است، اما او برگزیده‌ی زنان عصر خویش بوده است. ولی علو مقام حضرت زهرا (علیها السلام) تنها محدود به عصر حیات آن بزرگوار نمی‌باشد و در تمامی اعصار جریان دارد. لذا است که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در کلامی دیگر صراحتاً فاطمه (علیها السلام) را سرور زنان اولین و آخرین ذکر می‌نمایند. اما نکته‌ای دیگر نیز در این دو حدیث نبوی و احادیث مشابه دریافت می‌شود و آن اینست که اگر فاطمه (علیها السلام) برترین بانوی جهانیان است و در بین زنان از هر جهت، کسی دارای مقامی والاتر از او نیست، پس شناخت سراسر زندگانی و تمامی لحظات حیات او، از ارزش فوق العاده برخوردار می‌باشد. چرا که آدمی با دقت و تأمل در آن می‌تواند به عالیترین رتبه‌های روحانی نائل گردد. از سوی دیگر با مراجعه به قرآن کریم درمی‌یابیم که آیات متعددی در بیان شأن و مقام حضرتش نازل گردیده است که از آن جمله می‌توان به آیه‌ی تطهیر، آیه مباهله، آیات آغازین سوره دهر، سوره کوثر، آیه اعطای حق ذی القربی و... اشاره نمود که خود تأکیدی بر مقام عمیق آن حضرت در نزد خداوند است. این آیات با تکیه بر توفیق الهی، در مقالات دیگر مورد بررسی قرار خواهد گرفت. ما در این قسمت به طور مختصر و با رعایت اختصار، به مطالعه شخصیت و زندگانی آن بزرگوار خواهیم پرداخت.

 

نام، القاب، کنیه‌ها

 نام مبارک آن حضرت، فاطمه (علیها السلام) است و از برای ایشان القاب و صفات متعددی همچون زهرا، صدیقه، طاهره، مبارکه، بتول، راضیه، مرضیه، نیز ذکر شده است.

فاطمه، در لغت به معنی بریده شده و جدا شده می‌باشد و علت این نامگذاری بر طبق احادیث نبوی، آنست که: پیروان فاطمه (علیها السلام) به سبب او از آتش دوزخ بریده، جدا شده و برکنارند.

زهرا به معنای درخشنده است و از امام ششم، امام صادق (علیه السلام) روایت شده است که: "چون دخت پیامبر در محرابش می‌ایستاد (مشغول عبادت می‌شد)، نورش برای اهل آسمان می‌درخشید؛ همانطور که نور ستارگان برای اهل زمین می‌درخشد."

صدّیقه به معنی کسی است که به جز راستی چیزی از او صادر نمی شود. طاهره به معنای پاک و پاکیزه، مبارکه به معنای با خیر و برکت، بتول به معنای بریده و دور از ناپاکی، راضیه به معنای راضی به قضا و قدر الهی و مرضیه یعنی مورد رضایت الهی.(1)

کنیه‌های فاطمه (علیها السلام) نیز عبارتند از ام الحسین، ام الحسن، ام الائمه، ام ابیها و...

ام ابیها به معنای مادر پدر می‌باشد و رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) دخترش را با این وصف می‌ستود؛ این امر حکایت از آن دارد که فاطمه (علیها السلام) بسان مادری برای رسول خدا بوده است. تاریخ نیز گواه خوبی بر این معناست؛ چه هنگامی که فاطمه در خانه پدر حضور داشت و پس از وفات خدیجه (سلام الله علیها) غمخوار پدر و مایه پشت گرمی و آرامش رسول خدا بود و در این راه از هیچ اقدامی مضایقه نمی‌نمود، چه در جنگها که فاطمه بر جراحات پدر مرهم می‌گذاشت و چه در تمامی مواقف دیگر حیات رسول خدا.

 

مادر و پدر

همانگونه که می‌دانیم، نام پدر فاطمه (علیها السلام) محمد بن عبدالله (صلی الله علیه و آله و سلم) است که او رسول گرامی اسلام، خاتم پیامبران الهی و برترین مخلوق خداوند می‌باشد. مادر حضرتش خدیجه دختر خویلد، از زنان بزرگ و شریف قریش بوده است. او نخستین بانویی است که به اسلام گرویده است و پس از پذیرش اسلام، تمامی ثروت و دارایی خود را در خدمت به اسلام و مسلمانان مصرف نمود. خدیجه در دوران جاهلیت و دوران پیش از ظهور اسلام نیز به پاکدامنی مشهور بود؛ تا جایی که از او به طاهره (پاکیزه) یاد می‌شد و او را بزرگ زنان قریش می‌نامیدند.

 

ولادت

 فاطمه (علیها السلام) در سال پنجم پس از بعثت(2) و در روز 20 جمادی الثانی در مکه به دنیا آمد. چون به دنیا پانهاد، به قدرت الهی لب به سخن گشود و گفت:"شهادت می‌دهم که جز خدا، الهی نیست و پدرم رسول خدا و آقای پیامبران است و شوهرم سرور اوصیاء و فرزندانم (دو فرزندم) سرور نوادگان می‌باشند." اکثر مفسران شیعی و عده‌ای از مفسران بزرگ اهل تسنن نظیر فخر رازی، آیه آغازین سوره کوثر را به فاطمه (علیها السلام) تطبیق نموده‌اند و او را خیر کثیر و باعث بقا و گسترش نسل و ذریه پیامبر اکرم ذکر نموده‌اند. شایان ذکر است که آیه انتهایی این سوره نیز قرینه خوبی براین مدعاست که در آن خداوند به پیامبر خطاب می‌کند و می‌فرماید همانا دشمن تو ابتر و بدون نسل است.

 

مکارم اخلاق

 سراسر زندگانی صدیقه طاهره (علیها السلام)، مملو از مکارم اخلاق و رفتارهای نمونه و انسانی است. ما در این مجال جهت رعایت اختصار تنها به سه مورد اشاره می‌نماییم. اما دوباره تأکید می‌کنیم که این موارد، تنها بخش کوچکی از مکارم اخلاقی آن حضرت است.

1-   از جابر بن عبدالله انصاری، صحابی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)منقول است که: مردی از اعراب مهاجر که فردی فقیر مستمند بود، پس از نماز عصر از رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)طلب کمک و مساعدت نمود. حضرت فرمود که من چیزی ندارم. سپس او را به خانه فاطمه (سلام الله علیها) که در کنار مسجد و در نزدیکی خانه رسول خدا قرار داشت، راهنمایی نمودند. آن شخص به همراه بلال (صحابی و مؤذن رسول خدا) به در خانه حضرت فاطمه (علیها السلام) آمد و بر اهل بیت رسول خدا سلام گفت و سپس عرض حال نمود. حضرت فاطمه (علیها السلام) با وجود اینکه سه روز بود خود و پدر و همسرش در نهایت گرسنگی به سر می‌بردند، چون از حال فقیر آگاه شد، گردن‌بندی را که فرزند حمزه، دختر عموی حضرت به ایشان هدیه داده بود و در نزد آن بزرگوار یادگاری ارزشمند محسوب می‌شد، از گردن باز نمود و به اعرابی فرمود: این را بگیر و بفروش؛ امید است که خداوند بهتر از آن را نصیب تو نماید. اعرابی گردن‌بند را گرفت و به نزد پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) بازگشت و شرح حال را گفت. رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)از شنیدن ماجرا، متأثر گشت و اشک از چشمان مبارکش فرو ریخت و به حال اعرابی دعا فرمود. عمار یاسر (از اصحاب پیامبر) برخاست و اجازه گرفت و در برابر اعطای غذا، لباس، مرکب و هزینه سفر به اعرابی، آن گردن‌بند را از او خریداری نمود. پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) از اعرابی پرسید: آیا راضی شدی؟ او در مقابل، اظهار شرمندگی و تشکر نمود. عمار گردن‌بند را در پارچه ای یمانی پیچیده و آنرا معطر نمود و به همراه غلامش به پیامبر هدیه داد. غلام به نزد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)آمد و جریان را باز گفت. حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم)غلام و گردن‌بند را به فاطمه (علیها السلام) بخشید. غلام به خانه‌ی صدیقه اطهر آمد. زهرا (علیها السلام)، گردن‌بند را گرفت و غلام را در راه خدا آزاد نمود.

گویند غلام در این هنگام تبسم نمود. هنگامی که علت را جویا شدند، گفت: چه گردن‌بند با برکتی بود، گرسنه‌ای را سیر کرد و برهنه‌ای را پوشانید، پیاده‌ای را صاحب مرکب و فقیری را بی‌نیاز کرد و غلامی را آزاد نمود و سرانجام به نزد صاحب خویش بازگشت.

2-   رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)در شب زفاف پیراهن نویی را برای دختر خویش تهیه نمود. فاطمه (علیها السلام)پیراهن وصله‌داری نیز داشت. سائلی بر در خانه حاضر شد و گفت: من از خاندان نبوت پیراهن کهنه می‌خواهم. حضرت زهرا (علیها السلام) خواست پیراهن وصله‌دار را مطابق خواست سائل به او بدهد که به یاد آیه شریفه "هرگز به نیکی دست نمی‌یابید مگر آنکه از آنچه دوست دارید انفاق نمایید"، افتاد. در این هنگام فاطمه (علیها السلام) پیراهن نو را در راه خدا انفاق نمود.

3-   امام حسن مجتبی در ضمن بیانی، عبادت فاطمه (علیها السلام)، توجه او به مردم و مقدم داشتن آنان بر خویشتن، در عالیترین ساعات راز و نیاز با پروردگار را این گونه توصیف می‌نمایند: "مادرم فاطمه را دیدم که در شب جمعه‌ای در محراب عبادت خویش ایستاده بود و تا صبحگاهان، پیوسته به رکوع و سجود می‌پرداخت. و شنیدم که بر مردان و زنان مؤمن دعا می‌کرد، آنان را نام می‌برد و بسیار برایشان دعا می‌نمود اما برای خویشتن هیچ دعایی نکرد. پس به او گفتم: ای مادر، چرا برای خویش همانگونه که برای غیر، دعا می‌نمودی، دعا نکردی؟ فاطمه (علیها السلام) گفت: پسرم ! اول همسایه و سپس خانه."

 


[ پنج شنبه 94/12/13 ] [ 2:13 عصر ] [ دانشجوی ریاضی ] [ نظرات () ]
محمدرضا شاه در سال­های آخر با اعتراضات گسترده­ای از سوی مردم مواجه بود. او برای فائق آمدن بر این مشکل، از افراد مختلف در پست نخست­وزیری استفاده کرد که هیچ­کدام در آرام کردن مردم موفق نبودند. به همین جهت، در حالی­که بازگشت دوباره­ی به ایران را در سر می­پروراند، در 26 دی­ماه 1357 از کشور فرار کرد.[1]
فرار محمدرضا شاه در حالی صورت می­گرفت که در سال­های آخر سلطنت، متوجه سقوط پرشتاب حکومت خود نبود. وقایعی که در سال­های آخر سلطنت اتفاق ­افتاد حکومت شاه را به سرنگونی نزدیک‌تر می‌کرد؛ اما افزایش درآمدهای نفتی، توسعه و بهبود رابطه با همسایگان خود از جمله عراق، حمایت‌ رسانه‌های غربی و همچنین حمایت دولت آمریکا از رژیم ایران (در مواردی نظیر، مبادله­ی تجهیزات نظامی و اطلاعاتی پیشرفته، همکاری اطلاعاتی میان سازمان اطلاعات و امنیت کشور با سازمان‌های اطلاعاتی غربی و...) مانع از آن می‌شدند که محمدرضا درک درستی از وضع ایران داشته باشد. به­همین جهت او در سیاست­های اقتصادی، فرهنگی، نظامی خود تا آنجا پیش رفت که دیگر راه برگشتی برای خود باقی نگذاشت.
سقوط و فرار شاه را می­توان از منظرهای مختلف مورد بررسی قرار داد. بدیهی است که بررسی همه­ی آن جوانب در یک مقاله نه مطلوب است و نه شدنی. به­همین جهت سعی برآنست با تاکید بر یک جنبه (سقوط نظام شاهنشاهی و فرار شاه از منظر الگوی رفتاری در دو حوزه­ی فردی و نهادی) پاسخی به چرایی «سقوط و فرار» داده شود. شاه به جهت الگوی تربیتی خاصی که داشت، در حوزه­ی رفتاری به­گونه­ای ظاهر می­شد که متناسب با اقتضائات فرمانروای سیاسی نبود؛ بدین صورت که تمایلی به رویارویی با واقعیات سیاسی و اجتماعی نداشت و به همین جهت از رفتارهای متملقانه و چاپلوسانه به شدت استقبال می­کرد. چنین روحیه­ای که تا مرز جنون در افکار، آراء و عملکرد ایشان رسوخ داشت، مهمترین مقدمات فرار ایشان را فراهم می‌ساخت.
در راستای ساماندهی بحث ابتدا به سال­های آخر سلطنت و چگونگی ناکامی حکومت در فرونشاندن اعتراضات مردمی اشاره خواهد شد و در ادامه با اشاره به ویژگی­های رفتاری «شاه» و «نهاد دربار» به چرایی تشدید گسست میان شاه و ملت پرداخته خواهد شد.
 
سال­های آخر حکومت محمدرضا شاه
1.      حکومت نظامی آموزگار:
محمدرضا شاه در سال­های آخر حکومت خود با اعتراض­های رو به افزایش توده­ی مردم مواجه بود. او به­جای پاسخ به خواسته­های مردمی و تقویت پایه‌های اجتماعی حکومت خود، همواره سعی داشت بیش از گذشته نظر مساعد آمریکا را جلب کند. بدین­ جهت بعد از روی کار آمدن کارتر در سال 1977م، به­منظور جلب رضایت وی، دولت سیزده­ی ساله­ی هویدا را تغییر داد و جمشید آموزگار تحصیل کرده­ی امریکا را به­ صدارت گماشت و سپس راهی آمریکا شد. تظاهرات انبوه مخالفان هنگام ورود او به کاخ سفید که موجب پرتاب گاز اشک­آور از طرف پلیس شد،[2] آغاز ناخوش­آیندی برای این سفر بود. شاه در همان دیدار نخستین با رییس­جمهور جدید امریکا به­گونه­ای متعهد شد خواست‌های آمریکا را برآورده کند که جای هیچ گله و شکایتی برای امریکایی­ها باقی نگذاشت.[3] بدین جهت وی در بازگشت به ایران، اعتماد به­نفس خود را باز یافته و بار دیگر با خیال راحت بر اریکه­ی سلطنت تکیه زد. ولی مشکلات اقتصادی و نابسامانی­های ناشی از ریخت و پاش­های گذشته از یک طرف و تشدید مخالفت­ها با حکومت خودکامه و مفاسد و مشکلات ناشی از آن، روند نهضت اسلامی و اعتراضات را در جامعه به­گونه­ای شدت بخشید که مهار آن روز‌به­روز دشوارتر می­شد. سرانجام آموزگار پس از گسترش اعتراضات در سطح کشور خاصه بعد از واقعه­ی سینما رکس آبادان عملا ناتوانی خود را در سامان دادن به اوضاع کشور اثبات و جای خود را به دولت جعفر شریف امامی با عنوان «دولت آشتی ملی» داد.
 
2.      دولت آشتی ملی شریف امامی:
شریف امامی از مهره‌های دست­نشانده­ی انگلیس بود و در اعمال خود سعی در جلب نظر انگلیس داشت. دولت «آشتی ملی» نیز علی­رغم انجام کارهایی نظیر الغاء تقویم شاهنشاهی، بستن کازیوها و برچیدن قمارخانه­ها[4] و... نتوانست اوضاع سیاسی را سروسامان دهد و در حالی­که هنوز 15 روز از تشکیل دولت آشتی ملی نگذشته بود؛ یکی از بزرگترین فجایع تاریخ انقلاب در میدان ژاله­ی سابق روی داد و هزاران نفر در روز 17 شهریور به­ خون خود غلطیدند.[5]
 
3.      دولت نظامی ازهاری:
حرکت بعدی شاه، تشکیل دولت نظامی به نخست‌وزیری ازهاری (رئیس ستاد ارتش) بود. ازهاری از عناصر افراطی ارتش محسوب می‌گردید. با روی کار آمدن دولت نظامی کلیه­ی مطبوعات و دانشگاه­ها تعطیل شد و دفاتر روزنامه‌ها به اشغال نظامیان درآمد. به­نظر می‌رسید چند روز پس از دولت جدید ازهاری آرامشی نسبی برقرار شود. بدین جهت شاه دستور داد که نظامیان بر روی مردم شلیک نکنند. مردم نیز از این وضعیت در جهت افزایش تظاهرات خود استفاده کردند و اوضاع را دوباره نا آرام کردند. حکومت نظامی‌ ازهاری‌ نیز راه به جائی نبرد. با آغاز محرم و با الهام از قیام امام حسین(ع) شور جدیدی در مردم پدید آمد. شتاب حرکت مردم دوچندان شد. در بسیاری از شهرها تظاهرکنندگان با کفن به خیابان‌ها ریختند.[6]
 
4.      شاپور بختیار:
شاه پس از ناکامی دولت نظامی ازهاری، به ناچار برای خروج از بن­بستی که در آن گرفتار شده بود به رهبران جبهه­ی ملی روی آورد. شاه قبل از همه دکتر غلامحسین صدیقی را برای مقام نخست­وزیری در نظر گرفت. دکتر صدیقی پس از یک هفته مطالعه و مشورت پاسخ رد داد[7] و شاه از شاپور بختیار دعوت کرد. بختیار این پیشنهاد را به­شرط «گرفتن اختیار کامل و خروج شاه از کشور بعد از رأی اعتماد مجلسین به دولت» پذیرفت. شاه ناگزیر تمام شرائط را پذیرفت و در 26 دی ماه 1357 در حالی­که کسالت و ناراحتی مزاج را بهانه قرار داده بود، به‌همراه همسر خود از فرار کرد[8] تا به تصور خویش آتش افروخته از خشم توده‌ها را تخفیف دهد. حکومت 27 روزه­ی بختیار آخرین مرحله­ی سیر حوادثی بود که به سقوط سلطنت 37 ساله­ی محمدرضا پهلوی انجامید. در این دوران تظاهرات، اعتصابات و ویرانی‌ها به اوج خود رسیده بود.
 
ویژگی­های رفتاری شاه و دربار
الف: ویژگی­های رفتاری و روانی شاه:
1.      روحیه­ی دیکتاتوری:
محمدرضا در خانواده‌ای پرورش یافته بود که روح دیکتاتوری بر آن حکم­فرما بود. این مسئله، تاثیر مهمی در چگونگی شکل‌گیری شخصیت وی داشت. جریان داشتن روح دیکتاتوری بدین معناست که یک نفر «مطلق­العنان» حکومت می‌کند و اختیار تام و مطلق دارد. هموست که معیار حق و باطل است. خواست­ها، تمایلات، افکار و عقاید جامعه باید در جهتی باشد که او می­خواهد.[9] در چنین محیطی همواره ترس و وحشت بر افراد غلبه دارد و از محبت و احساس امنیت خبری نیست.[10] بزرگ شدن محمدرضا در چنین محیطی، با الگوی تربیتی رضاخان، باعث شد که او نیز یک دیکتاتور شود؛ نسبت به زیردست، خشن و بی‌رحم باشد و نسبت به بالادست، کاملا تمکین نماید.
 
2.      عدم اعتماد به نفس:
یکی دیگر از ویژگی­های رفتاری محمدرضا شاه که نقش عمده­ای در سقوط سلطنتش داشت، «نداشتن اعتماد به نفس» بود. پژوهش­گرانی نظیر «ماروین زونیس» که به تحقیق در میان احوالات شخصی وی پرداخته­اند، معتقدند که محمدرضا شاه به­ سبب این­که دوران کودکی و نوجوانی خود را در محیطی زنانه سپری کرد و سپس از دوران جوانی به بعد در کنار پدری دیکتاتور و مستبد قرار گرفت، به لحظ شخصیتی، فردی کاملا مردد و فاقد اعتماد به نفس بار آمده بود. رفتار رضاخان با محمدرضا به­گونه­ای بود که مدام برای اشتباهاتش او را ملامت می­کرده و با خشونت از تکرار اشتباه منعش می­ساخته است. چنین برخوردی در مقابل اشتباه­های کودکانه­ی محمدرضا او را دچار گیجی و بلاتکلیفی و عدم اعتماد به نفس می­کرد، به­گونه­ای که نمی­دانست چه کاری اشتباه و چه کاری درست است.[11] چنین ویژگی­ای در محمدرضا شاه باعث شده بود او فردی فاقد اراده­ و قدرت لازم برای تصمیم­گیری صحیح در مسائل مهم کشور باشد.
 
3.      خودشیفتگی مزمن:
یکی از امراض روانی شاه خویشتن­پرستی و عشق بی­اندازه به شخص خود بود. در روانشناسی از این مرض با عنوان «نارسیزیسم» یاد می­کنند.[12] شخصی که به این بیماری مبتلا است اگر از شدت بیماری مشرف به مرگ هم باشد، به‌محض این‌که به دروغ به او بگویند که مردم به او عشق می­ورزند و شیفته و فریفته او هستند، بهبود یافته و از بستر بر می­خیزد. محمدرضا در سال­های آخر حکومتش تلاش زیادی کرد تا خود را فرمانروایی دانا و قدرتمند نشان دهد. برگزاری مراسم­های باشکوه متعدد، اظهارات اقتدارطلبانه و متعدد او در زمینه­ی کلیه­ی جنبه­های زندگی ایرانیان، جملگی اجزایی از ارائه­ی چنین تصویری بود که او از خود داشت.[13] این توهمات عظمت­گرایانه از سوی محمدرضا باعث می­شد که اطرافیان وی از ارائه­ی گزارش­های واقعی مملکت برحذر باشند و با گزارش‌های غیرواقعی از اوضاع مملکت، به تملق و چاپلوسی از شخص شاه بپردازند.
 
4.      بی­اعتقادی مذهبی:
محمدرضا، تحت تاثیر عواملی نظیر، تربیت خانوادگی و تحصیل در غرب  به شدت فردی بی­اعتقاد به مذهب شده بود. از این رو، بدون ملاحظه به فرهنگ مذهبی جامعه­ی ایران، بی‌محابا مشروب می‌خورد و با زنان بی‌شمار، ارتباط داشت و خانواده‌ و اطرافیانش، غرق در فساد بودند. او تقویم اسلامی را به تاریخ شاهنشاهی تغییر داد و کارهای ضدمذهبی دیگری انجام داد که همه از روحیه‌ی بی‌اعتقادی و ضدیت او با اسلام، حکایت دارد.
فرح پهلوی در مورد اعتقادات مذهبی محمدرضا شاه می­گفت: "شاه، اعتقادات مذهبی نداشتند و به­خصوص در این سال‌های آخر حکومتشان، مرتبا مورد مدح و چاپلوسی قرار می‌گرفتند و به­شدت، بی‌دین شده بودند و حتی بدشان نمی‌آمد که توصیه­ی امیرعباس هویدا را به­کار ببندند [هویدا از شاه خواسته بود تا رسمیت دین اسلام را لغو و به بهاییان اجازه­ی فعالیت گسترده بدهد]؛ اما از مردم، به­ شدت می‌ترسیدند و وحشت داشتند که مردم علیه ایشان دست به شورش بزنند. به­همین خاطر، از هویدا خواستند تا دولت در خفا، وسیله­ی رشد بهاییان را فراهم کند."[14] مشاهده­ی چنین روحیه­ای از شاه، نقش به­سزایی در گسست و جدایی جامعه از سیستم سیاسی داشت.
 
5.      فساد اخلاقی:
یکی از شاخصه­های عمده­ی رفتاری محمدرضا شاه را باید فساد اخلاقی و هوس‌رانی او دانست. محمدرضا شاه در فساد اخلاقی، حد و مرزی نمی‌شناخت و اصول اخلاقی را رعایت نمی‌کرد. دربار او دائم محل رفت و آمد فواحش خارجی و معشوقه­های داخلی بود. گرچه شخصیت­های پیرامونی محمدرضا شاه (مادر،[15] خواهران،[16] وزیر دربار و دوستان او) نقش به­سزایی در زمینه‌سازی فساد جنسی شاه داشتند؛ اما عامل اصلی شخصیت خود شاه بود. در اثر این فساد اخلاقی هزینه­های گزافی را نیز از بیت­المال هزینه می‌کرد.[17]
 
ب: ویژگی­های رفتاری دربار:
یکی از عوامل بروز نارضایتی­ گسترده­ی مردم از رژیم، ویژگی­های رفتاری ناپسندی بود که در ساختار سیاسی کشور نهادینه شده بود. بروز و ظهور چنین ویژگی­هایی از سوی مسئولین حکومتی در صحنه­ی سیاسی ­_ اجتماعی کشور، موجبات جدایی هرچه بیشتر حکومت از بدنه­ی اجتماع را فراهم می­کرد.
ذیلا به مظاهری از این ویژگی­های رفتاری که می­توان از آنها با عنوان «فساد رفتاری» یاد کرد، در یکی از نهادهای مهم ساختار حکومت پهلوی یعنی «نهاد دربار» پرداخته خواهد شد.
 
1.      اشرافیت و بی­اعتنایی به مردم:
خصلت اشرافیت و اشرافی­گری یکی از ویژگی­های عمده­ای بود که در ساختار سیاسی کشور به­صورت امری کاملا پسندیده نهادینه شده بود. اشرافی­گری بیماری عمومی دربار بود. خود شاه بیشتر از همه به این بیماری مبتلا بود. او از خود چنان اسطوره­ای می­ساخت که گویی دستگاه آفرینش او را برای رهبری و مدیریت مردم آفریده است. در سایه­ی خصلت اشرافیت دربار بود که دیگر ویژگی­های رفتاری نظیر «بی­اعتنایی» و «تحقیر مردم» بروز پیدا می‌کرد.
شاه در اثر بی­اعتنایی به مردم ایران حاضر نبود حتی در ساده­ترین کارها به آنها اعتماد کند. به­عنوان نمونه وی در بیماری­های پیش پا افتاده­ای نظیر دندان درد از پزشکان ایرانی استفاده نمی­کرد، بلکه از یک دندانپزشک سوییسی در دربار استفاده می­کرد.[18] شاه معتقد بود که اگر آثار تمدنی در مردم ایران دیده می­شود از برکت خاندان پهلوی است. او می­گفت: «مردم ایران از معدود ملل عقب‌افتاده‌ی جهان بودند که حتی عادت به شست و شوی دست و صورت خود را نداشتند و این پدرش رضاخان بود که مردم را به شستن دست و صورت و نظافت شخصی عادت داد.»[19] چنین نگاهی به مردم اختصاص به شاه نداشت بلکه دربار عموما چنین نظری نسبت به مردم ایران داشتند و از ابراز آن نیز ابائی نداشتند. به­عنوان نمونه مادر شاه، مردم ایران را مردمی «حسود»[20] و «مذبذب» می­دانست که حتی حکومت کردن بر آنها افتخار به ­حساب نمی­آید.[21] و یا این‌که فرح در یک اظهارنظری نسبت به مردم جنوب تهران آنها را «کمتر از حیوان می‌دانست.»[22]
 
2.      چاپلوسی و تملق:
خصلت دیگری که بر حوزه­ی رفتاری دربار سایه انداخته بود و سقوط رژیم را شدت بیشتری می­بخشید چاپلوسی و تملق بود. گاهی وقت­ها چاپلوسی در دربار چنان شدت می­گرفت که هر کدام از اطرافیان سعی می­کرد از رقیب خود سبقت بگیرد. چاپلوسی چنان تبدیل به یک ارزش شده بود که گاه از شخص شاه می­گذشت و نسبت به نزدیکان شاه، ملکه، ملکه مادر، بچه­ها و حتی سگ شاه هم می­رسید. فرهنگ چاپلوسی حلقه­ای از تملق‌گویانی را تربیت می­کرد که تنها مطالب مورد پسند را طرح می­کردند نه واقعیت­ها را.
 
3.      فساد اخلاقی دربار:
فساد اخلاقی یکی از خصوصیت­های رفتاری دربار بود که علی­رغم ضدیت کامل با فرهنگ عمومی جامعه، به صورت آزاد در عرصه­ی جامعه از سوی دربار به نمایش گذاشته می­شد و حد و مرزی نمی­شناخت.[23] رفتار جنون‌آمیز درباریان، مادر، خواهران و زن شاه در حوزه­ی فساد اخلاقی صفحات زیادی از تاریخ دوره­ی پهلوی را به ­خود اختصاص داده است.
 
جمع­بندی و نتیجه­گیری
محمدرضا شاه که در سال­های آخر با اعتراضات گسترده­ای از سوی مردم مواجه بود، از مکانیزم‌های مختلفی همچون «نخست­وزیرهای متعدد»، «گزینه‌های نظامی» و... استفاده نمود که در عمل هیچ یک از این تکنیک‌های سیاسی در آرام کردن مردم موفق نبودند. به همین جهت ناظران سیاسی به این جمع­بندی رسیدند که با حضور شاه در ا یران، اوضاع آرام نمی­گیرد و شاه باید از مملکت (ولو به­طور موقتی) برود.[24] بدین جهت شاه از کشور خارج شد تا زمانی­که اوضاع آرام شد به ایران برگردد. در راستای پاسخ به علت سقوط و فرار شاه، به ویژگی­های رفتاری شاه و دربار اشاره شد و بیان شد که مجموع این ویژگی­ها نقش تعیین‌کننده­ای در جدایی و گسست هرچه بیشتر دولت از مردم داشت. گسستی که نهایتا منجر به سقوط و فرار شاه شد.

[1]. مدنی، جلال­الدین؛ تاریخ سیاسی معاصر ایران، قم، انتشارات اسلامی (وابسته به جامعه­ی مدرسین حوزه­ی علمیه­ی قم)، 1387، ج 2، چ پانزدهم، صص 427-429.
[2] . نجاتی، غلامرضا، تاریخ سیاسی بست و پنج ساله ایران (از کودتا تا انقلاب)، تهران، موسسه­ی خدمات فرهنگی رسا، 1373،ج2 ، چ چهارم، ص 48.
[3] . همان، ص 53.
[4] . همان، ص 82.
[5] . مدنی، جلال­الدین؛ پیشین، ص 350.
[6] موحد، ا.هـ؛ دو سال آخر رفرم تا.... انقلاب بضمیمه انقلاب و امریکا، تهران، انتشارات امیرکبیر، 1363، چاپ اول، ص 233.
[7] . نجاتی، غلامرضا؛ پیشین، صص 231-235.
[8] . همان، صص 313-314.
[9] . طاهری، ابوالقاسم؛ اصول علم سیاست (رشته­ی علوم اجتماعی)، تهران، انتشارات دانشگاه پیام نور، 1386، چ هفدهم، ص 118.
[10] . شریعتمداری، علی؛ روان‌شناسی تربیتی, اصفهان، انتشارات مشعل، 1364، چ اول، ص216.
[11] . فراهانی، حسن؛ روانشناسی شخصیت شاه، (گردآوری شده در مجموعه مقالات نخستین همایش بررسی علل فروپاشی سلطنت پهلوی)، تهران، موسسه مطالعات و پژوهش­های سیاسی، 1384، چ اول، ص 691.
[12] . همان، ص 697.
[13] . همان، ص 701.
[14]. همان، ص 691.
 .[15] پهلوی، تاج­الملوک؛ خاطرات ملکه پهلوی، تهران، انتشارات به آفرین، 1380، چ اول، ص 364. (رفتار جنون­آمیز جنسی محمدرضا شاه بی­تاثیر از مادرش نبود. زیرا مادرش به او سفارش می­کرد «از قدیم و ندیم گفته­اند به هر چمن که رسیدی گلی بچین و برو) همین منبع.
[16]. علم، امیراسدالله؛ گفت­وگوهای من با شاه (خاطرات محرمانه امیراسدالله علم)، تهران، طرح نو، 1371، ج2، چ اول، ص 683. (علم می­گوید شمس و اشرف که از نقطه ضعف شاه آگاهی داشتند دختران زیبا را به او معرفی می­کردند و به کاخ می­آوردند.)
[17]. فردوست، حسین؛ ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، خاطرات ارتشبد سابق حسین فردوست، تهران، انتشارات اطلاعات، 1370، ج1، ص 209.
[18] . علم، امیراسدالله؛ پیشین، ص 108
[19] . دیبا، فریده؛ دخترم فرح، ترجمه­ی الهه رئیس فیروز، تهران، نشر به آفرین، چ اول، ص 338.
[20] .پهلوی، تاج­الملوک؛ پیشین، ص 392.
[21] . همان، ص 332.
[22] . شهبازی، علی؛ محافظ شاه (خاطرات علی شهبازی)، تهران، اهل قلم، 1377، چ اول، ص 234.
[23] . مدنی، جلال الدین؛ پیشین، ص 157.
[24] . نجاتی، غلامرضا؛ پیشین، ص 312.

[ شنبه 94/10/26 ] [ 11:35 عصر ] [ دانشجوی ریاضی ] [ نظرات () ]
محمدرضا شاه در سال­های آخر با اعتراضات گسترده­ای از سوی مردم مواجه بود. او برای فائق آمدن بر این مشکل، از افراد مختلف در پست نخست­وزیری استفاده کرد که هیچ­کدام در آرام کردن مردم موفق نبودند. به همین جهت، در حالی­که بازگشت دوباره­ی به ایران را در سر می­پروراند، در 26 دی­ماه 1357 از کشور فرار کرد.[1]
فرار محمدرضا شاه در حالی صورت می­گرفت که در سال­های آخر سلطنت، متوجه سقوط پرشتاب حکومت خود نبود. وقایعی که در سال­های آخر سلطنت اتفاق ­افتاد حکومت شاه را به سرنگونی نزدیک‌تر می‌کرد؛ اما افزایش درآمدهای نفتی، توسعه و بهبود رابطه با همسایگان خود از جمله عراق، حمایت‌ رسانه‌های غربی و همچنین حمایت دولت آمریکا از رژیم ایران (در مواردی نظیر، مبادله­ی تجهیزات نظامی و اطلاعاتی پیشرفته، همکاری اطلاعاتی میان سازمان اطلاعات و امنیت کشور با سازمان‌های اطلاعاتی غربی و...) مانع از آن می‌شدند که محمدرضا درک درستی از وضع ایران داشته باشد. به­همین جهت او در سیاست­های اقتصادی، فرهنگی، نظامی خود تا آنجا پیش رفت که دیگر راه برگشتی برای خود باقی نگذاشت.
سقوط و فرار شاه را می­توان از منظرهای مختلف مورد بررسی قرار داد. بدیهی است که بررسی همه­ی آن جوانب در یک مقاله نه مطلوب است و نه شدنی. به­همین جهت سعی برآنست با تاکید بر یک جنبه (سقوط نظام شاهنشاهی و فرار شاه از منظر الگوی رفتاری در دو حوزه­ی فردی و نهادی) پاسخی به چرایی «سقوط و فرار» داده شود. شاه به جهت الگوی تربیتی خاصی که داشت، در حوزه­ی رفتاری به­گونه­ای ظاهر می­شد که متناسب با اقتضائات فرمانروای سیاسی نبود؛ بدین صورت که تمایلی به رویارویی با واقعیات سیاسی و اجتماعی نداشت و به همین جهت از رفتارهای متملقانه و چاپلوسانه به شدت استقبال می­کرد. چنین روحیه­ای که تا مرز جنون در افکار، آراء و عملکرد ایشان رسوخ داشت، مهمترین مقدمات فرار ایشان را فراهم می‌ساخت.
در راستای ساماندهی بحث ابتدا به سال­های آخر سلطنت و چگونگی ناکامی حکومت در فرونشاندن اعتراضات مردمی اشاره خواهد شد و در ادامه با اشاره به ویژگی­های رفتاری «شاه» و «نهاد دربار» به چرایی تشدید گسست میان شاه و ملت پرداخته خواهد شد.
 
سال­های آخر حکومت محمدرضا شاه
1.      حکومت نظامی آموزگار:
محمدرضا شاه در سال­های آخر حکومت خود با اعتراض­های رو به افزایش توده­ی مردم مواجه بود. او به­جای پاسخ به خواسته­های مردمی و تقویت پایه‌های اجتماعی حکومت خود، همواره سعی داشت بیش از گذشته نظر مساعد آمریکا را جلب کند. بدین­ جهت بعد از روی کار آمدن کارتر در سال 1977م، به­منظور جلب رضایت وی، دولت سیزده­ی ساله­ی هویدا را تغییر داد و جمشید آموزگار تحصیل کرده­ی امریکا را به­ صدارت گماشت و سپس راهی آمریکا شد. تظاهرات انبوه مخالفان هنگام ورود او به کاخ سفید که موجب پرتاب گاز اشک­آور از طرف پلیس شد،[2] آغاز ناخوش­آیندی برای این سفر بود. شاه در همان دیدار نخستین با رییس­جمهور جدید امریکا به­گونه­ای متعهد شد خواست‌های آمریکا را برآورده کند که جای هیچ گله و شکایتی برای امریکایی­ها باقی نگذاشت.[3] بدین جهت وی در بازگشت به ایران، اعتماد به­نفس خود را باز یافته و بار دیگر با خیال راحت بر اریکه­ی سلطنت تکیه زد. ولی مشکلات اقتصادی و نابسامانی­های ناشی از ریخت و پاش­های گذشته از یک طرف و تشدید مخالفت­ها با حکومت خودکامه و مفاسد و مشکلات ناشی از آن، روند نهضت اسلامی و اعتراضات را در جامعه به­گونه­ای شدت بخشید که مهار آن روز‌به­روز دشوارتر می­شد. سرانجام آموزگار پس از گسترش اعتراضات در سطح کشور خاصه بعد از واقعه­ی سینما رکس آبادان عملا ناتوانی خود را در سامان دادن به اوضاع کشور اثبات و جای خود را به دولت جعفر شریف امامی با عنوان «دولت آشتی ملی» داد.
 
2.      دولت آشتی ملی شریف امامی:
شریف امامی از مهره‌های دست­نشانده­ی انگلیس بود و در اعمال خود سعی در جلب نظر انگلیس داشت. دولت «آشتی ملی» نیز علی­رغم انجام کارهایی نظیر الغاء تقویم شاهنشاهی، بستن کازیوها و برچیدن قمارخانه­ها[4] و... نتوانست اوضاع سیاسی را سروسامان دهد و در حالی­که هنوز 15 روز از تشکیل دولت آشتی ملی نگذشته بود؛ یکی از بزرگترین فجایع تاریخ انقلاب در میدان ژاله­ی سابق روی داد و هزاران نفر در روز 17 شهریور به­ خون خود غلطیدند.[5]
 
3.      دولت نظامی ازهاری:
حرکت بعدی شاه، تشکیل دولت نظامی به نخست‌وزیری ازهاری (رئیس ستاد ارتش) بود. ازهاری از عناصر افراطی ارتش محسوب می‌گردید. با روی کار آمدن دولت نظامی کلیه­ی مطبوعات و دانشگاه­ها تعطیل شد و دفاتر روزنامه‌ها به اشغال نظامیان درآمد. به­نظر می‌رسید چند روز پس از دولت جدید ازهاری آرامشی نسبی برقرار شود. بدین جهت شاه دستور داد که نظامیان بر روی مردم شلیک نکنند. مردم نیز از این وضعیت در جهت افزایش تظاهرات خود استفاده کردند و اوضاع را دوباره نا آرام کردند. حکومت نظامی‌ ازهاری‌ نیز راه به جائی نبرد. با آغاز محرم و با الهام از قیام امام حسین(ع) شور جدیدی در مردم پدید آمد. شتاب حرکت مردم دوچندان شد. در بسیاری از شهرها تظاهرکنندگان با کفن به خیابان‌ها ریختند.[6]
 
4.      شاپور بختیار:
شاه پس از ناکامی دولت نظامی ازهاری، به ناچار برای خروج از بن­بستی که در آن گرفتار شده بود به رهبران جبهه­ی ملی روی آورد. شاه قبل از همه دکتر غلامحسین صدیقی را برای مقام نخست­وزیری در نظر گرفت. دکتر صدیقی پس از یک هفته مطالعه و مشورت پاسخ رد داد[7] و شاه از شاپور بختیار دعوت کرد. بختیار این پیشنهاد را به­شرط «گرفتن اختیار کامل و خروج شاه از کشور بعد از رأی اعتماد مجلسین به دولت» پذیرفت. شاه ناگزیر تمام شرائط را پذیرفت و در 26 دی ماه 1357 در حالی­که کسالت و ناراحتی مزاج را بهانه قرار داده بود، به‌همراه همسر خود از فرار کرد[8] تا به تصور خویش آتش افروخته از خشم توده‌ها را تخفیف دهد. حکومت 27 روزه­ی بختیار آخرین مرحله­ی سیر حوادثی بود که به سقوط سلطنت 37 ساله­ی محمدرضا پهلوی انجامید. در این دوران تظاهرات، اعتصابات و ویرانی‌ها به اوج خود رسیده بود.
 
ویژگی­های رفتاری شاه و دربار
الف: ویژگی­های رفتاری و روانی شاه:
1.      روحیه­ی دیکتاتوری:
محمدرضا در خانواده‌ای پرورش یافته بود که روح دیکتاتوری بر آن حکم­فرما بود. این مسئله، تاثیر مهمی در چگونگی شکل‌گیری شخصیت وی داشت. جریان داشتن روح دیکتاتوری بدین معناست که یک نفر «مطلق­العنان» حکومت می‌کند و اختیار تام و مطلق دارد. هموست که معیار حق و باطل است. خواست­ها، تمایلات، افکار و عقاید جامعه باید در جهتی باشد که او می­خواهد.[9] در چنین محیطی همواره ترس و وحشت بر افراد غلبه دارد و از محبت و احساس امنیت خبری نیست.[10] بزرگ شدن محمدرضا در چنین محیطی، با الگوی تربیتی رضاخان، باعث شد که او نیز یک دیکتاتور شود؛ نسبت به زیردست، خشن و بی‌رحم باشد و نسبت به بالادست، کاملا تمکین نماید.
 
2.      عدم اعتماد به نفس:
یکی دیگر از ویژگی­های رفتاری محمدرضا شاه که نقش عمده­ای در سقوط سلطنتش داشت، «نداشتن اعتماد به نفس» بود. پژوهش­گرانی نظیر «ماروین زونیس» که به تحقیق در میان احوالات شخصی وی پرداخته­اند، معتقدند که محمدرضا شاه به­ سبب این­که دوران کودکی و نوجوانی خود را در محیطی زنانه سپری کرد و سپس از دوران جوانی به بعد در کنار پدری دیکتاتور و مستبد قرار گرفت، به لحظ شخصیتی، فردی کاملا مردد و فاقد اعتماد به نفس بار آمده بود. رفتار رضاخان با محمدرضا به­گونه­ای بود که مدام برای اشتباهاتش او را ملامت می­کرده و با خشونت از تکرار اشتباه منعش می­ساخته است. چنین برخوردی در مقابل اشتباه­های کودکانه­ی محمدرضا او را دچار گیجی و بلاتکلیفی و عدم اعتماد به نفس می­کرد، به­گونه­ای که نمی­دانست چه کاری اشتباه و چه کاری درست است.[11] چنین ویژگی­ای در محمدرضا شاه باعث شده بود او فردی فاقد اراده­ و قدرت لازم برای تصمیم­گیری صحیح در مسائل مهم کشور باشد.
 
3.      خودشیفتگی مزمن:
یکی از امراض روانی شاه خویشتن­پرستی و عشق بی­اندازه به شخص خود بود. در روانشناسی از این مرض با عنوان «نارسیزیسم» یاد می­کنند.[12] شخصی که به این بیماری مبتلا است اگر از شدت بیماری مشرف به مرگ هم باشد، به‌محض این‌که به دروغ به او بگویند که مردم به او عشق می­ورزند و شیفته و فریفته او هستند، بهبود یافته و از بستر بر می­خیزد. محمدرضا در سال­های آخر حکومتش تلاش زیادی کرد تا خود را فرمانروایی دانا و قدرتمند نشان دهد. برگزاری مراسم­های باشکوه متعدد، اظهارات اقتدارطلبانه و متعدد او در زمینه­ی کلیه­ی جنبه­های زندگی ایرانیان، جملگی اجزایی از ارائه­ی چنین تصویری بود که او از خود داشت.[13] این توهمات عظمت­گرایانه از سوی محمدرضا باعث می­شد که اطرافیان وی از ارائه­ی گزارش­های واقعی مملکت برحذر باشند و با گزارش‌های غیرواقعی از اوضاع مملکت، به تملق و چاپلوسی از شخص شاه بپردازند.
 
4.      بی­اعتقادی مذهبی:
محمدرضا، تحت تاثیر عواملی نظیر، تربیت خانوادگی و تحصیل در غرب  به شدت فردی بی­اعتقاد به مذهب شده بود. از این رو، بدون ملاحظه به فرهنگ مذهبی جامعه­ی ایران، بی‌محابا مشروب می‌خورد و با زنان بی‌شمار، ارتباط داشت و خانواده‌ و اطرافیانش، غرق در فساد بودند. او تقویم اسلامی را به تاریخ شاهنشاهی تغییر داد و کارهای ضدمذهبی دیگری انجام داد که همه از روحیه‌ی بی‌اعتقادی و ضدیت او با اسلام، حکایت دارد.
فرح پهلوی در مورد اعتقادات مذهبی محمدرضا شاه می­گفت: "شاه، اعتقادات مذهبی نداشتند و به­خصوص در این سال‌های آخر حکومتشان، مرتبا مورد مدح و چاپلوسی قرار می‌گرفتند و به­شدت، بی‌دین شده بودند و حتی بدشان نمی‌آمد که توصیه­ی امیرعباس هویدا را به­کار ببندند [هویدا از شاه خواسته بود تا رسمیت دین اسلام را لغو و به بهاییان اجازه­ی فعالیت گسترده بدهد]؛ اما از مردم، به­ شدت می‌ترسیدند و وحشت داشتند که مردم علیه ایشان دست به شورش بزنند. به­همین خاطر، از هویدا خواستند تا دولت در خفا، وسیله­ی رشد بهاییان را فراهم کند."[14] مشاهده­ی چنین روحیه­ای از شاه، نقش به­سزایی در گسست و جدایی جامعه از سیستم سیاسی داشت.
 
5.      فساد اخلاقی:
یکی از شاخصه­های عمده­ی رفتاری محمدرضا شاه را باید فساد اخلاقی و هوس‌رانی او دانست. محمدرضا شاه در فساد اخلاقی، حد و مرزی نمی‌شناخت و اصول اخلاقی را رعایت نمی‌کرد. دربار او دائم محل رفت و آمد فواحش خارجی و معشوقه­های داخلی بود. گرچه شخصیت­های پیرامونی محمدرضا شاه (مادر،[15] خواهران،[16] وزیر دربار و دوستان او) نقش به­سزایی در زمینه‌سازی فساد جنسی شاه داشتند؛ اما عامل اصلی شخصیت خود شاه بود. در اثر این فساد اخلاقی هزینه­های گزافی را نیز از بیت­المال هزینه می‌کرد.[17]
 
ب: ویژگی­های رفتاری دربار:
یکی از عوامل بروز نارضایتی­ گسترده­ی مردم از رژیم، ویژگی­های رفتاری ناپسندی بود که در ساختار سیاسی کشور نهادینه شده بود. بروز و ظهور چنین ویژگی­هایی از سوی مسئولین حکومتی در صحنه­ی سیاسی ­_ اجتماعی کشور، موجبات جدایی هرچه بیشتر حکومت از بدنه­ی اجتماع را فراهم می­کرد.
ذیلا به مظاهری از این ویژگی­های رفتاری که می­توان از آنها با عنوان «فساد رفتاری» یاد کرد، در یکی از نهادهای مهم ساختار حکومت پهلوی یعنی «نهاد دربار» پرداخته خواهد شد.
 
1.      اشرافیت و بی­اعتنایی به مردم:
خصلت اشرافیت و اشرافی­گری یکی از ویژگی­های عمده­ای بود که در ساختار سیاسی کشور به­صورت امری کاملا پسندیده نهادینه شده بود. اشرافی­گری بیماری عمومی دربار بود. خود شاه بیشتر از همه به این بیماری مبتلا بود. او از خود چنان اسطوره­ای می­ساخت که گویی دستگاه آفرینش او را برای رهبری و مدیریت مردم آفریده است. در سایه­ی خصلت اشرافیت دربار بود که دیگر ویژگی­های رفتاری نظیر «بی­اعتنایی» و «تحقیر مردم» بروز پیدا می‌کرد.
شاه در اثر بی­اعتنایی به مردم ایران حاضر نبود حتی در ساده­ترین کارها به آنها اعتماد کند. به­عنوان نمونه وی در بیماری­های پیش پا افتاده­ای نظیر دندان درد از پزشکان ایرانی استفاده نمی­کرد، بلکه از یک دندانپزشک سوییسی در دربار استفاده می­کرد.[18] شاه معتقد بود که اگر آثار تمدنی در مردم ایران دیده می­شود از برکت خاندان پهلوی است. او می­گفت: «مردم ایران از معدود ملل عقب‌افتاده‌ی جهان بودند که حتی عادت به شست و شوی دست و صورت خود را نداشتند و این پدرش رضاخان بود که مردم را به شستن دست و صورت و نظافت شخصی عادت داد.»[19] چنین نگاهی به مردم اختصاص به شاه نداشت بلکه دربار عموما چنین نظری نسبت به مردم ایران داشتند و از ابراز آن نیز ابائی نداشتند. به­عنوان نمونه مادر شاه، مردم ایران را مردمی «حسود»[20] و «مذبذب» می­دانست که حتی حکومت کردن بر آنها افتخار به ­حساب نمی­آید.[21] و یا این‌که فرح در یک اظهارنظری نسبت به مردم جنوب تهران آنها را «کمتر از حیوان می‌دانست.»[22]
 
2.      چاپلوسی و تملق:
خصلت دیگری که بر حوزه­ی رفتاری دربار سایه انداخته بود و سقوط رژیم را شدت بیشتری می­بخشید چاپلوسی و تملق بود. گاهی وقت­ها چاپلوسی در دربار چنان شدت می­گرفت که هر کدام از اطرافیان سعی می­کرد از رقیب خود سبقت بگیرد. چاپلوسی چنان تبدیل به یک ارزش شده بود که گاه از شخص شاه می­گذشت و نسبت به نزدیکان شاه، ملکه، ملکه مادر، بچه­ها و حتی سگ شاه هم می­رسید. فرهنگ چاپلوسی حلقه­ای از تملق‌گویانی را تربیت می­کرد که تنها مطالب مورد پسند را طرح می­کردند نه واقعیت­ها را.
 
3.      فساد اخلاقی دربار:
فساد اخلاقی یکی از خصوصیت­های رفتاری دربار بود که علی­رغم ضدیت کامل با فرهنگ عمومی جامعه، به صورت آزاد در عرصه­ی جامعه از سوی دربار به نمایش گذاشته می­شد و حد و مرزی نمی­شناخت.[23] رفتار جنون‌آمیز درباریان، مادر، خواهران و زن شاه در حوزه­ی فساد اخلاقی صفحات زیادی از تاریخ دوره­ی پهلوی را به ­خود اختصاص داده است.
 
جمع­بندی و نتیجه­گیری
محمدرضا شاه که در سال­های آخر با اعتراضات گسترده­ای از سوی مردم مواجه بود، از مکانیزم‌های مختلفی همچون «نخست­وزیرهای متعدد»، «گزینه‌های نظامی» و... استفاده نمود که در عمل هیچ یک از این تکنیک‌های سیاسی در آرام کردن مردم موفق نبودند. به همین جهت ناظران سیاسی به این جمع­بندی رسیدند که با حضور شاه در ا یران، اوضاع آرام نمی­گیرد و شاه باید از مملکت (ولو به­طور موقتی) برود.[24] بدین جهت شاه از کشور خارج شد تا زمانی­که اوضاع آرام شد به ایران برگردد. در راستای پاسخ به علت سقوط و فرار شاه، به ویژگی­های رفتاری شاه و دربار اشاره شد و بیان شد که مجموع این ویژگی­ها نقش تعیین‌کننده­ای در جدایی و گسست هرچه بیشتر دولت از مردم داشت. گسستی که نهایتا منجر به سقوط و فرار شاه شد.

[1]. مدنی، جلال­الدین؛ تاریخ سیاسی معاصر ایران، قم، انتشارات اسلامی (وابسته به جامعه­ی مدرسین حوزه­ی علمیه­ی قم)، 1387، ج 2، چ پانزدهم، صص 427-429.
[2] . نجاتی، غلامرضا، تاریخ سیاسی بست و پنج ساله ایران (از کودتا تا انقلاب)، تهران، موسسه­ی خدمات فرهنگی رسا، 1373،ج2 ، چ چهارم، ص 48.
[3] . همان، ص 53.
[4] . همان، ص 82.
[5] . مدنی، جلال­الدین؛ پیشین، ص 350.
[6] موحد، ا.هـ؛ دو سال آخر رفرم تا.... انقلاب بضمیمه انقلاب و امریکا، تهران، انتشارات امیرکبیر، 1363، چاپ اول، ص 233.
[7] . نجاتی، غلامرضا؛ پیشین، صص 231-235.
[8] . همان، صص 313-314.
[9] . طاهری، ابوالقاسم؛ اصول علم سیاست (رشته­ی علوم اجتماعی)، تهران، انتشارات دانشگاه پیام نور، 1386، چ هفدهم، ص 118.
[10] . شریعتمداری، علی؛ روان‌شناسی تربیتی, اصفهان، انتشارات مشعل، 1364، چ اول، ص216.
[11] . فراهانی، حسن؛ روانشناسی شخصیت شاه، (گردآوری شده در مجموعه مقالات نخستین همایش بررسی علل فروپاشی سلطنت پهلوی)، تهران، موسسه مطالعات و پژوهش­های سیاسی، 1384، چ اول، ص 691.
[12] . همان، ص 697.
[13] . همان، ص 701.
[14]. همان، ص 691.
 .[15] پهلوی، تاج­الملوک؛ خاطرات ملکه پهلوی، تهران، انتشارات به آفرین، 1380، چ اول، ص 364. (رفتار جنون­آمیز جنسی محمدرضا شاه بی­تاثیر از مادرش نبود. زیرا مادرش به او سفارش می­کرد «از قدیم و ندیم گفته­اند به هر چمن که رسیدی گلی بچین و برو) همین منبع.
[16]. علم، امیراسدالله؛ گفت­وگوهای من با شاه (خاطرات محرمانه امیراسدالله علم)، تهران، طرح نو، 1371، ج2، چ اول، ص 683. (علم می­گوید شمس و اشرف که از نقطه ضعف شاه آگاهی داشتند دختران زیبا را به او معرفی می­کردند و به کاخ می­آوردند.)
[17]. فردوست، حسین؛ ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، خاطرات ارتشبد سابق حسین فردوست، تهران، انتشارات اطلاعات، 1370، ج1، ص 209.
[18] . علم، امیراسدالله؛ پیشین، ص 108
[19] . دیبا، فریده؛ دخترم فرح، ترجمه­ی الهه رئیس فیروز، تهران، نشر به آفرین، چ اول، ص 338.
[20] .پهلوی، تاج­الملوک؛ پیشین، ص 392.
[21] . همان، ص 332.
[22] . شهبازی، علی؛ محافظ شاه (خاطرات علی شهبازی)، تهران، اهل قلم، 1377، چ اول، ص 234.
[23] . مدنی، جلال الدین؛ پیشین، ص 157.
[24] . نجاتی، غلامرضا؛ پیشین، ص 312.

[ شنبه 94/10/26 ] [ 11:35 عصر ] [ دانشجوی ریاضی ] [ نظرات () ]
خدایا شکرت! خدایا ممنونم!

خدایا شکرت! برای داده و نداده ات. خدایا ممنونم! برای تمام چیزهایی که نمی‌دانم…

 

فرض کنید در حالیکه شما پشت فرمان اتومبیل‌تان نشسته‌اید و برای رسیدن به جایی عجله دارید، در همان حال اتومبیل‌تان پنچر می‌شود! و شما هم قبلا هیچ‌وقت پنچرگیری نکرده و بلد نباشید. چکار می‌کنید؟ به عالم و آدم و شانس‌تان لعنت می‌فرستید؟ که «گندش بزنن! الآن وقت پنچر شدن بود آخه!».
به هر حال، چون هیچ‌وقت تجربه‌ی چنین شرایطی را ندارید، حسابی به دردسر افتاد‌ه‌اید! اما بالاخره قرار نیست که تا ابد همانجا بمانید، اگر شانس بیاورید و کسی کمک‌تان “نکند”، با هر جان کندنی هست، یاد خواهید گرفت.
اگر تصادفا، چندین سال بعد، در حال رساندن مریض اورژانسی به بیمارستان، اتومبیل‌تان پنچر شود، به جای ناله و زاری، سه سوته پنچرگیری می‌کنید و عزیزی از خودتان یا دیگران را نجات می‌دهید! آن‌وقت هزار بار خدا را شکر می‌کنید که سال‌ها پیش، به قیمت از دست دادن مثلا یک جلسه از کلاس دانشگاه، تجربه‌ای برای شرایط سخت‌تر به دست آورده‌اید.

حالا فرض کنید قصد ازدواج با آقا (یا خانومی)‌ را داشته باشید. خواستگاری و بعله برون و حنا بندون و… خلاصه از این دست مراسم، همه چیز پشت هم و بی نقص انجام شده و حالا شب عروسی‌تان باشد. معمولا به چه چیزی فکر می‌کنید؟ لباس عروس؟ آرایش عروس؟ یا تزئین اتومبیل عروس و انواع و اقسام غذاهای شب عروسی؟
حالا اگر مثلا شب عروسی، تبخال بزنید، چکار می‌کنید؟ یا مثلا پشه کل صورت شما را بگزد! خب اعصابتان خورد می‌شود! دوست دارید به یمن و برکت لوازم آرایش، زیباترین حالت ممکن باشید. در صورتی که، بعدها، قطعا، به بدتر از این‌ها هم دچار خواهید شد. نمی‌گویم زیبایی بد است، اما بیاید یک فرض دیگر کنیم…

فرض کنید با آقای مورد نظرتان ازدواج کردید و همه چیز در امن و امان و آرامش باشد. یک روز صبح، که ممکن است صبحِ فردای شبِ عروسی‌تان باشد، یک ماه بعد، یک سال، یا شاید هم سی سال بعد، صبح از خانه خارج می‌شوید و در یک تصادف اتومبیل با شما، ناگهان نصف صورت‌تان صاف می‌شود! یا به مشکل و نقص عضو دچار می‌شوید، فلج کامل و نشستن مادام‌العمر روی ویلچر. حالا آنوقت (که امیدوارم هیچ‌گاه برای شما پیش نیاید) بیش از همیشه به پشتیبانی همسرتان محتاج خواهید بود. اگر به طریقی، پیش از ازدواج بدانید، این اتفاق برای شما به طور محتوم رقم خواهد خورد، و از یک روز تا سی سال بعد از ازدواج‌تان، تصادف وحشتناکی خواهید داشت و همسر آینده‌تان شما را به خاطر نقص زیبایی یا جسمانی‌تان تنها خواهد گذاشت، چه می‌کنید؟ چقدر دوست داشتید به گذشته برگردید و تمامِ لحظه‌های خوبتان را از او پس  بگیرید؟
مراسم خواستگاری شماست. حالا اگر بدانید، به فرض محال، اگر روزی این اتفاق برای شما بیافتد، عکس‌العمل همسر آینده‌تان این خواهد بود، حتی اگر مطمئن باشید که این تصادف در عالم واقعیت هرگز برای شما رخ نخواهد داد، با این حال باز هم حاضر هستید یک لحظه آن شخص را تحمل کنید؟ شخصی که در بهترین لحظه‌تان با شماست و با نقص ظاهری و جسمانی می‌شوید هیچ! درست مثلِ حبابی که به اشاره‌ی سرپنجه‌ای ‌ترکید! یا رنگین‌کمانی که با سر زدنِ آفتاب، می‌شود ناپدید!

احتمالا، برای شما هم همینطور است، که اگر به شما بگویند در آینده کسی در زندگی‌تان خواهد بود، که به دنبال حادثه‌ای و نقص در ظاهر و بدن فعلی‌تان، شما را تنها می‌گذارد، شاید ترجیح بدهید همین الآن آن تصادف رخ دهد و به آن حادثه و نقص دچار شوید، تا اینطور، آن شخص هرگز واردِ زندگی‌تان نشود و به آن وصلتِ وصله‌ی ناجور دچار نشوید! آنوقت، در عین معلولیت ظاهری، شخصی که در کنارتان بیاید و بماند، شما را بی‌شک تنها برای خودتان خواسته است. و خیالتان راحت است که با همان معلولیت جسمی، از عروسک‌های زیبای معلولِ فکری، خوشبخت‌تر خواهید بود. می‌بینید که گاهی حادثه‌ای دل‌خراش رخ می‌دهد، که حادثه‌ای هولناک‌تر رخ ندهد.

این‌ها را گفتم، که بگویم پنچر شدن نعمت است. که بگویم که اگر در زندگی پنچر شدید، به زمین و زمان بد نگویید و به جای آن، کائنات را شکرگزار باشید! بلند شوید و خودتان را خودتان پنچرگیری کنید! اگر شما به سراغ سختی‌ها نروید، دیر یا زود سختی به سراغ شما خواهد آمد. چه سعادتی که سختی‌ها در پیچ و خمِ زندگی درس بیاموزند، تا اینکه در بزنگاه حادثه، گریبان بگیرند. هر کسی می‌خواهی باش! دختر شاه پریان هم که باشی، به وقتش دردی بزرگ‌تر از دردِ دختر پینه‌دوز، گریبانت را خواهد گرفت.
پس خدا را برای سختی‌ها سپاس گزار باش. و از هر سختی و دردی، درسی بیآموز. و از هر رنجی، ‌لااقل پندی برگیر. از هر اتفاق ناگوار، دو، سه، چهار، پنج درس یاد بگیر. ناله نکن که زندگی در حقت بد کرده و چاله‌های پیش رویت بسیار است. روزی خواهد آمد که تجربه‌های زندگیِ سختت، در مسیری که همه در آن می‌مانند، نجاتت خواهد داد. نه به خواستِ من و توست این درد، تو لااقل، بچین پند را از درد. هر چیزی را به قیمتش واگذار. دردها را رایگان به جان مخر، توشه‌ای بردار. در ادامه‌ی راه، همین توشه درمان دردهایت خواهد بود…

این‌ها را گفتم، که بگویم پسری را که همه چیز تمام است، همه دوست دارند! اصلا نیازی به دوست داشتنِ شخصِ شما نیست. اصلا فرصت و شانسی برای دوست داشتنش نخواهی داشت. و پسری که همه چیز تمام است، دختری همه چیز تمام را می‌طلبد. تو خودت را همه چیز تمام می‌دانی، که همه چیز تمام می‌خواهی؟! همینطور، دختری را که همه چیز تمام است، همه دوست دارند! اگر می‌توانی همین را همینگونه که هست، دوست بدار! بهترین از این را که همه می‌توانند!

این‌ها را گفتم، که بگویم هر قدر پولِ کسی بیشتر باشد، چشم‌هایی که در طمع ثروت اویند، بیشترند. و هر چه کسی زیباتر باشد، چشم‌هایی که لذت وار جسمش را می‌نگرند، پر شمار تر.
“معمولا” معمولی‌ها خوشبخت‌ترند.
با دو چشم خویش، دخترِ پدری پولدار را دیدم، که برای فرار از فشارِ طلاق، مهریه‌اش را گرفت و یکجا در دبی خرج کرد. احساس خوشبختی می‌کرد آیا؟ هیچ! و دختری معمولی از خانواده متوسطی را دیدم، که چشم‌هایش از دور، خوشبختی را فریاد می‌زدند. خانه یا اتومبیل گران‌قیمت داشتند آیا؟ هیچ! خوشبختی هیچ ربطی به پولداری ندارد و عشق هیچ ربطی به زیبایی.
“همیشه” معمولی‌ها خوشبخت ترند!

گیریم که شما ضد ضربه باشی و خدشه ناپذیر و حوادث هم فقط برای آدم‌هایی که در صفحه حوادث می‌خوانی رخ می‌دهند. با این حال، پیر هم نخواهی شد؟! از میان تمامِ چیزهایی که می‌دانم، زیبایی ظاهر ناماندگار ترین چیزی‌ست که سراغ دارم. عمرِ زیبایی، حتی از عمرِ مال و منال هم کمتر است، که بعد از مرگ، ثروت باقی می‌ماند و ظاهر نه. دست‌نوشته‌های من زیبا خواهند ماند و او دیگر نه.

بد نگو از بر روی ویلچر نشستن ات، خیلی از این “آدم‌هایی” که فکر می‌کنی دو پا دارند، هر روز به اکراه و اجبار قدم به سمتِ خانه بر می‌دارند و آرزو می‌کنند که هیچگاه نرسند. آدم‌هایِ دوپایی که با پای خودشان به قتل‌گاه عاطفه و احساس رفتند…
و “آن‌هایی” که با پای‌شان لگد به حرمت و پاکیِ عشق زدند…

بد نگو از دست‌های نداشته ات، که بسیارند “آدم‌هایی” که سال‌هاست دست‌هایشان در حسرتِ لمسی بی‌شهوت، خشکیده است. آدم‌هایی که دست‌هاشان را آلوده به عهدی با عهدشکنان ساخته‌اند و آرزو می‌کنند هرگز دستی نمی‌داشتند که گرفته می‌شد…
و “آن‌هایی” که دست‌هایشان به سمتِ نجابتِ دخترکی دراز شد…

بد نگو از چشم‌های نداشته‌ات، که معمولا چشمِ آدم‌ها در دیدنِ آنچه واقعا ارزش دیدن دارد، کور است. و چه بسیار نابینایانی که با دو چشمِ سر، زیباییِ چشم‌ها را دیدند و مهربانیِ آن را ندیدند. زیباییِ لبخند و بوسه‌ای را دیدند و معصومیت آن را ندیدند. دل‌گیر مباش، که به چشمِ آدم‌ها، چشم‌هایی نگران و خسته، دو چشمی ترسناکند. اصلا، چشم می‌خواهی برای چه؟ زشتی و حماقتِ آدم‌ها، به خدا دیدن ندارد… با همان دو چشمی که ببینی، با همان‌ها خواهی گریست.

با تمامِ نداشته‌هایت، هنوز می‌توانی 900 مورد از 1000 کاری را که دیگران انجام می‌دهند، انجام دهی. در واقع، بهترین‌هایش را! نیمه‌ی پر را بنگر! و از انجام کارهایی که می‌توانی انجام دهی، لذت ببر. باور کن، خوشبخت خواهی بود، در کنارِ کسی که تو را تنها به خاطر تو می‌خواهد. یا اصلا چرا خوشبختیِ ما در گرو کسی باشد؟ کسی هم که نبود، اصلا تنها، با خدا خوشبخت باش.
با خدا و مهربانی و پروانه و کودکیِ گل‌ها، با شبنم و اشک و عاطفه و عشق، با آسمان و باران و ستاره و خورشید، با دریا و صدف و موج و گوش‌ماهی، با ماهی کوچولویِ قرمزِ تنها در آبیِ بی‌کران دریاها. تنها هم خوشبخت خواهی بود، تنها اگر، خودِ تنهایت بخواهی…

نفس نفس‌های تو، هدیه‌ی خداست به تو، تو با تاپ تاپ‌های تپش قلبت، شکر گزارش باش… خدا را شکر کنیم، برای چیزهایی که داده و ما نمی‌دانیم… برای چیزهایی که گرفت و حکمتش را نمی‌دانیم… خدایا شکرت ! خدایا ممنونم، برای تمام چیزهایی که نمی‌دانم…

 

 

1- هنوز درگیر کاری نیمه تمام هستم! و متاسفانه وقتم و بیشتر از آن، ذهنم، درگیر مسائلی مانده است. خیلی دوست داشتم به برخی نظرات و نیز ایمیل‌های گذشته‌ی دوستانم جواب می‌دادم، اما نشد… و من تا آن روز، غمگینم.
2- با وجود مدت زیادی از آخرین نوشته‌ای که گذاشتم، باز هم هنوز ذهنم خلوت نشده! اما نتوانستم جلوی خودم را بگیرم و امشب، چیزی را که امروز صبح به آن فکر می‌کردم، سریع نوشتم. حرف‌هایم فقط برای این بود که میان این همه غم، بگویم اگر درد و رنج هست، امید هم هست، ‌خدا هم هست…


منبع : http://mehdi.mirani.ir/1393/03/06/thank-you-god-for-all-things/#ixzz3w127qicD
اگه هیچ کس نیست، خدا که هست

[ جمعه 94/10/11 ] [ 9:3 عصر ] [ دانشجوی ریاضی ] [ نظرات () ]
خدایا شکرت! خدایا ممنونم!

خدایا شکرت! برای داده و نداده ات. خدایا ممنونم! برای تمام چیزهایی که نمی‌دانم…

 

فرض کنید در حالیکه شما پشت فرمان اتومبیل‌تان نشسته‌اید و برای رسیدن به جایی عجله دارید، در همان حال اتومبیل‌تان پنچر می‌شود! و شما هم قبلا هیچ‌وقت پنچرگیری نکرده و بلد نباشید. چکار می‌کنید؟ به عالم و آدم و شانس‌تان لعنت می‌فرستید؟ که «گندش بزنن! الآن وقت پنچر شدن بود آخه!».
به هر حال، چون هیچ‌وقت تجربه‌ی چنین شرایطی را ندارید، حسابی به دردسر افتاد‌ه‌اید! اما بالاخره قرار نیست که تا ابد همانجا بمانید، اگر شانس بیاورید و کسی کمک‌تان “نکند”، با هر جان کندنی هست، یاد خواهید گرفت.
اگر تصادفا، چندین سال بعد، در حال رساندن مریض اورژانسی به بیمارستان، اتومبیل‌تان پنچر شود، به جای ناله و زاری، سه سوته پنچرگیری می‌کنید و عزیزی از خودتان یا دیگران را نجات می‌دهید! آن‌وقت هزار بار خدا را شکر می‌کنید که سال‌ها پیش، به قیمت از دست دادن مثلا یک جلسه از کلاس دانشگاه، تجربه‌ای برای شرایط سخت‌تر به دست آورده‌اید.

حالا فرض کنید قصد ازدواج با آقا (یا خانومی)‌ را داشته باشید. خواستگاری و بعله برون و حنا بندون و… خلاصه از این دست مراسم، همه چیز پشت هم و بی نقص انجام شده و حالا شب عروسی‌تان باشد. معمولا به چه چیزی فکر می‌کنید؟ لباس عروس؟ آرایش عروس؟ یا تزئین اتومبیل عروس و انواع و اقسام غذاهای شب عروسی؟
حالا اگر مثلا شب عروسی، تبخال بزنید، چکار می‌کنید؟ یا مثلا پشه کل صورت شما را بگزد! خب اعصابتان خورد می‌شود! دوست دارید به یمن و برکت لوازم آرایش، زیباترین حالت ممکن باشید. در صورتی که، بعدها، قطعا، به بدتر از این‌ها هم دچار خواهید شد. نمی‌گویم زیبایی بد است، اما بیاید یک فرض دیگر کنیم…

فرض کنید با آقای مورد نظرتان ازدواج کردید و همه چیز در امن و امان و آرامش باشد. یک روز صبح، که ممکن است صبحِ فردای شبِ عروسی‌تان باشد، یک ماه بعد، یک سال، یا شاید هم سی سال بعد، صبح از خانه خارج می‌شوید و در یک تصادف اتومبیل با شما، ناگهان نصف صورت‌تان صاف می‌شود! یا به مشکل و نقص عضو دچار می‌شوید، فلج کامل و نشستن مادام‌العمر روی ویلچر. حالا آنوقت (که امیدوارم هیچ‌گاه برای شما پیش نیاید) بیش از همیشه به پشتیبانی همسرتان محتاج خواهید بود. اگر به طریقی، پیش از ازدواج بدانید، این اتفاق برای شما به طور محتوم رقم خواهد خورد، و از یک روز تا سی سال بعد از ازدواج‌تان، تصادف وحشتناکی خواهید داشت و همسر آینده‌تان شما را به خاطر نقص زیبایی یا جسمانی‌تان تنها خواهد گذاشت، چه می‌کنید؟ چقدر دوست داشتید به گذشته برگردید و تمامِ لحظه‌های خوبتان را از او پس  بگیرید؟
مراسم خواستگاری شماست. حالا اگر بدانید، به فرض محال، اگر روزی این اتفاق برای شما بیافتد، عکس‌العمل همسر آینده‌تان این خواهد بود، حتی اگر مطمئن باشید که این تصادف در عالم واقعیت هرگز برای شما رخ نخواهد داد، با این حال باز هم حاضر هستید یک لحظه آن شخص را تحمل کنید؟ شخصی که در بهترین لحظه‌تان با شماست و با نقص ظاهری و جسمانی می‌شوید هیچ! درست مثلِ حبابی که به اشاره‌ی سرپنجه‌ای ‌ترکید! یا رنگین‌کمانی که با سر زدنِ آفتاب، می‌شود ناپدید!

احتمالا، برای شما هم همینطور است، که اگر به شما بگویند در آینده کسی در زندگی‌تان خواهد بود، که به دنبال حادثه‌ای و نقص در ظاهر و بدن فعلی‌تان، شما را تنها می‌گذارد، شاید ترجیح بدهید همین الآن آن تصادف رخ دهد و به آن حادثه و نقص دچار شوید، تا اینطور، آن شخص هرگز واردِ زندگی‌تان نشود و به آن وصلتِ وصله‌ی ناجور دچار نشوید! آنوقت، در عین معلولیت ظاهری، شخصی که در کنارتان بیاید و بماند، شما را بی‌شک تنها برای خودتان خواسته است. و خیالتان راحت است که با همان معلولیت جسمی، از عروسک‌های زیبای معلولِ فکری، خوشبخت‌تر خواهید بود. می‌بینید که گاهی حادثه‌ای دل‌خراش رخ می‌دهد، که حادثه‌ای هولناک‌تر رخ ندهد.

این‌ها را گفتم، که بگویم پنچر شدن نعمت است. که بگویم که اگر در زندگی پنچر شدید، به زمین و زمان بد نگویید و به جای آن، کائنات را شکرگزار باشید! بلند شوید و خودتان را خودتان پنچرگیری کنید! اگر شما به سراغ سختی‌ها نروید، دیر یا زود سختی به سراغ شما خواهد آمد. چه سعادتی که سختی‌ها در پیچ و خمِ زندگی درس بیاموزند، تا اینکه در بزنگاه حادثه، گریبان بگیرند. هر کسی می‌خواهی باش! دختر شاه پریان هم که باشی، به وقتش دردی بزرگ‌تر از دردِ دختر پینه‌دوز، گریبانت را خواهد گرفت.
پس خدا را برای سختی‌ها سپاس گزار باش. و از هر سختی و دردی، درسی بیآموز. و از هر رنجی، ‌لااقل پندی برگیر. از هر اتفاق ناگوار، دو، سه، چهار، پنج درس یاد بگیر. ناله نکن که زندگی در حقت بد کرده و چاله‌های پیش رویت بسیار است. روزی خواهد آمد که تجربه‌های زندگیِ سختت، در مسیری که همه در آن می‌مانند، نجاتت خواهد داد. نه به خواستِ من و توست این درد، تو لااقل، بچین پند را از درد. هر چیزی را به قیمتش واگذار. دردها را رایگان به جان مخر، توشه‌ای بردار. در ادامه‌ی راه، همین توشه درمان دردهایت خواهد بود…

این‌ها را گفتم، که بگویم پسری را که همه چیز تمام است، همه دوست دارند! اصلا نیازی به دوست داشتنِ شخصِ شما نیست. اصلا فرصت و شانسی برای دوست داشتنش نخواهی داشت. و پسری که همه چیز تمام است، دختری همه چیز تمام را می‌طلبد. تو خودت را همه چیز تمام می‌دانی، که همه چیز تمام می‌خواهی؟! همینطور، دختری را که همه چیز تمام است، همه دوست دارند! اگر می‌توانی همین را همینگونه که هست، دوست بدار! بهترین از این را که همه می‌توانند!

این‌ها را گفتم، که بگویم هر قدر پولِ کسی بیشتر باشد، چشم‌هایی که در طمع ثروت اویند، بیشترند. و هر چه کسی زیباتر باشد، چشم‌هایی که لذت وار جسمش را می‌نگرند، پر شمار تر.
“معمولا” معمولی‌ها خوشبخت‌ترند.
با دو چشم خویش، دخترِ پدری پولدار را دیدم، که برای فرار از فشارِ طلاق، مهریه‌اش را گرفت و یکجا در دبی خرج کرد. احساس خوشبختی می‌کرد آیا؟ هیچ! و دختری معمولی از خانواده متوسطی را دیدم، که چشم‌هایش از دور، خوشبختی را فریاد می‌زدند. خانه یا اتومبیل گران‌قیمت داشتند آیا؟ هیچ! خوشبختی هیچ ربطی به پولداری ندارد و عشق هیچ ربطی به زیبایی.
“همیشه” معمولی‌ها خوشبخت ترند!

گیریم که شما ضد ضربه باشی و خدشه ناپذیر و حوادث هم فقط برای آدم‌هایی که در صفحه حوادث می‌خوانی رخ می‌دهند. با این حال، پیر هم نخواهی شد؟! از میان تمامِ چیزهایی که می‌دانم، زیبایی ظاهر ناماندگار ترین چیزی‌ست که سراغ دارم. عمرِ زیبایی، حتی از عمرِ مال و منال هم کمتر است، که بعد از مرگ، ثروت باقی می‌ماند و ظاهر نه. دست‌نوشته‌های من زیبا خواهند ماند و او دیگر نه.

بد نگو از بر روی ویلچر نشستن ات، خیلی از این “آدم‌هایی” که فکر می‌کنی دو پا دارند، هر روز به اکراه و اجبار قدم به سمتِ خانه بر می‌دارند و آرزو می‌کنند که هیچگاه نرسند. آدم‌هایِ دوپایی که با پای خودشان به قتل‌گاه عاطفه و احساس رفتند…
و “آن‌هایی” که با پای‌شان لگد به حرمت و پاکیِ عشق زدند…

بد نگو از دست‌های نداشته ات، که بسیارند “آدم‌هایی” که سال‌هاست دست‌هایشان در حسرتِ لمسی بی‌شهوت، خشکیده است. آدم‌هایی که دست‌هاشان را آلوده به عهدی با عهدشکنان ساخته‌اند و آرزو می‌کنند هرگز دستی نمی‌داشتند که گرفته می‌شد…
و “آن‌هایی” که دست‌هایشان به سمتِ نجابتِ دخترکی دراز شد…

بد نگو از چشم‌های نداشته‌ات، که معمولا چشمِ آدم‌ها در دیدنِ آنچه واقعا ارزش دیدن دارد، کور است. و چه بسیار نابینایانی که با دو چشمِ سر، زیباییِ چشم‌ها را دیدند و مهربانیِ آن را ندیدند. زیباییِ لبخند و بوسه‌ای را دیدند و معصومیت آن را ندیدند. دل‌گیر مباش، که به چشمِ آدم‌ها، چشم‌هایی نگران و خسته، دو چشمی ترسناکند. اصلا، چشم می‌خواهی برای چه؟ زشتی و حماقتِ آدم‌ها، به خدا دیدن ندارد… با همان دو چشمی که ببینی، با همان‌ها خواهی گریست.

با تمامِ نداشته‌هایت، هنوز می‌توانی 900 مورد از 1000 کاری را که دیگران انجام می‌دهند، انجام دهی. در واقع، بهترین‌هایش را! نیمه‌ی پر را بنگر! و از انجام کارهایی که می‌توانی انجام دهی، لذت ببر. باور کن، خوشبخت خواهی بود، در کنارِ کسی که تو را تنها به خاطر تو می‌خواهد. یا اصلا چرا خوشبختیِ ما در گرو کسی باشد؟ کسی هم که نبود، اصلا تنها، با خدا خوشبخت باش.
با خدا و مهربانی و پروانه و کودکیِ گل‌ها، با شبنم و اشک و عاطفه و عشق، با آسمان و باران و ستاره و خورشید، با دریا و صدف و موج و گوش‌ماهی، با ماهی کوچولویِ قرمزِ تنها در آبیِ بی‌کران دریاها. تنها هم خوشبخت خواهی بود، تنها اگر، خودِ تنهایت بخواهی…

نفس نفس‌های تو، هدیه‌ی خداست به تو، تو با تاپ تاپ‌های تپش قلبت، شکر گزارش باش… خدا را شکر کنیم، برای چیزهایی که داده و ما نمی‌دانیم… برای چیزهایی که گرفت و حکمتش را نمی‌دانیم… خدایا شکرت ! خدایا ممنونم، برای تمام چیزهایی که نمی‌دانم…

 

 

1- هنوز درگیر کاری نیمه تمام هستم! و متاسفانه وقتم و بیشتر از آن، ذهنم، درگیر مسائلی مانده است. خیلی دوست داشتم به برخی نظرات و نیز ایمیل‌های گذشته‌ی دوستانم جواب می‌دادم، اما نشد… و من تا آن روز، غمگینم.
2- با وجود مدت زیادی از آخرین نوشته‌ای که گذاشتم، باز هم هنوز ذهنم خلوت نشده! اما نتوانستم جلوی خودم را بگیرم و امشب، چیزی را که امروز صبح به آن فکر می‌کردم، سریع نوشتم. حرف‌هایم فقط برای این بود که میان این همه غم، بگویم اگر درد و رنج هست، امید هم هست، ‌خدا هم هست…


منبع : http://mehdi.mirani.ir/1393/03/06/thank-you-god-for-all-things/#ixzz3w127qicD
اگه هیچ کس نیست، خدا که هست

[ جمعه 94/10/11 ] [ 9:3 عصر ] [ دانشجوی ریاضی ] [ نظرات () ]

اسم تو نور امـید است و صفای سینه هاست
دین تو اسلام عشق است و بدور از کینه هاست
روز میـلادت شدم مست می عرفان تو
آیه شرع است و حق است، خط به خط قرآن تو . . .

*****

مـــــژده ایـــدل کــه مـهــیــن آیـت یــزدان آمــد
مــشــعــل راه هـدا خـتــم رســـولان آمـد
تـا زنـــده پـــرچـــم تــوحـیــد بـهـر بـــام و دری
بـهـر نــابـودی اصــنـــام شــتــابـان آمــد
مـسـلـمـیـن را بـده از قـول خــــداونـــد نــویـــد

اشــرف خـلـق جـهـان نـیـر تــابـــان آمـد

***********

صادق که اساس دین ازاو شد معمور
بودند ملایک پی امرش مامور
میلاد ششمین اختر تابناک آسمان ولایت و نبی اکرم نور هدایت مبارک باد

*************

عترت آمد از آیینه ام
کیست در غار حرای سینه ام
رگ رگم پیغام احمد می دهد
سینه ام بوی محمد می دهد
میلاد پیامبر اکرم تهنیت باد


******

دو چشمِ آمنه بر روی احمد / گره خورده دلش بر موی احمد
گهی خندان گهی محو تماشا / چو می‌بیند خمِ ابروی احمد
خجسته میلاد پیامصدای بال و پر جبرئیل می آید


**********

شب است و ماه به آغوش ایل می آید
لب کویر پس از این ترک نخواهد خورد
که ساقی از طرف سلسبیل می آید
لباس خاطره را از حریر عشق بدوز
حلیمه! نزد تو فردی اصیل می آید
نگاه آمنه از این به بعد می خندد
چرا که معجزه ای بی بدیل می آید
میلاد پیامبر رحمت، تاج آفرینش بر شما خجسته با
بر اکرم مبارک باد


[ جمعه 94/10/4 ] [ 10:16 عصر ] [ دانشجوی ریاضی ] [ ]

اسم تو نور امـید است و صفای سینه هاست
دین تو اسلام عشق است و بدور از کینه هاست
روز میـلادت شدم مست می عرفان تو
آیه شرع است و حق است، خط به خط قرآن تو . . .

*****

مـــــژده ایـــدل کــه مـهــیــن آیـت یــزدان آمــد
مــشــعــل راه هـدا خـتــم رســـولان آمـد
تـا زنـــده پـــرچـــم تــوحـیــد بـهـر بـــام و دری
بـهـر نــابـودی اصــنـــام شــتــابـان آمــد
مـسـلـمـیـن را بـده از قـول خــــداونـــد نــویـــد

اشــرف خـلـق جـهـان نـیـر تــابـــان آمـد

***********

صادق که اساس دین ازاو شد معمور
بودند ملایک پی امرش مامور
میلاد ششمین اختر تابناک آسمان ولایت و نبی اکرم نور هدایت مبارک باد

*************

عترت آمد از آیینه ام
کیست در غار حرای سینه ام
رگ رگم پیغام احمد می دهد
سینه ام بوی محمد می دهد
میلاد پیامبر اکرم تهنیت باد


******

دو چشمِ آمنه بر روی احمد / گره خورده دلش بر موی احمد
گهی خندان گهی محو تماشا / چو می‌بیند خمِ ابروی احمد
خجسته میلاد پیامصدای بال و پر جبرئیل می آید


**********

شب است و ماه به آغوش ایل می آید
لب کویر پس از این ترک نخواهد خورد
که ساقی از طرف سلسبیل می آید
لباس خاطره را از حریر عشق بدوز
حلیمه! نزد تو فردی اصیل می آید
نگاه آمنه از این به بعد می خندد
چرا که معجزه ای بی بدیل می آید
میلاد پیامبر رحمت، تاج آفرینش بر شما خجسته با
بر اکرم مبارک باد


[ جمعه 94/10/4 ] [ 10:16 عصر ] [ دانشجوی ریاضی ] [ ]

از هجرت تا رحلت پیامبر اکرم (ص)

 خروج پیامبر (ص) از مکه که از آن به هجرت تعبیر شده ، نقطة عطفی در تاریخ زندگی آن حضرت و نیز تاریخ اسلام است ؛ زیرا از آن پس پیامبر (ص) ، تنها مشرکان را به دوری از بت پرستی و ایمان به خدای یگانه فرا نمی‌خواند ، بلکه دیگر در رأس حکومتی قرار گرفته بود که می‌بایست بر مبنای شریعتی آسمانی جامعه‌ای نوین بنا نهد ؛ اما اینکه برخی از نویسندگان برآنند که پیامبر (ص) در مدینه رسالت و دعوت و تبلیغ را رها کرد ، درست نیست و پیامبر (ص) هرگز این نقش را از دست ننهاد . گسیل داشتن کسانی برای تبلیغ اسلام به میان قبایل و ارسال دعوتها به فرمانروایان کشورها مؤید این معنی است. هجرت پیامبر (ص) از مکه به مدینه ، نزد مسلمانان با اهمیت بسیار تلقی شد ، تا بدانجا که مبدا تاریخ ایشان قرار گرفت و این خود نشان دهندة برداشتی است که اعراب از هجرت پیامبر (ص) به عنوان یک مرحلة نوین داشتند . سرانجام پیامبر‌(ص) در ماه ربیع الاول سال 14 بعثت به یثرب رسید ؛ شهری که از آن پس به نام آن حضرت ، مدینه الرسول یا به اختصار مدینه نام گرفت . آن حضرت نخست در جایی بیرون شهر ، به نام قبا درنگ فرمود و یثربیان به استقبال او شتافتند . پس از چند روزی ، به شهر در آمد و در قطعه زمینی خشک ، مسجدی به دست خود و اصحاب و یارانش بنا کرد که بنیاد مسجد النبی کنونی در مدینة منوره است.

روز به روز بر شمار مهاجران افزوده می‌شود و انصار ـ که اینک به ساکنان پیشین یثرب اطلاق می‌شد ـ آنان را در منزل خویش جای می دادند . پیامبر (ص) ، نخست میان انصار و مهاجران پیمان برادری برقرار کرد و خود علی بن ابی طالب (ع) را به برادری برگرفت. عده ای اندک نیز بودند که اگرچه به ظاهر ادعای اسلام می‌کردند ، ولی به دل ایمان نیاورده بودند ، و اینان را « منافقین » می نامیدند . مدتی پس از ورود به مدینه ، پیامبر (ص) با اهالی شهر ، حتی یهودیان پیمانی بست تا حقوق اجتماعی یکدیگر را رعایت کنند. چندی بعد قبلة مسلمانان از بیت المقدس به سوی کعبه تغییر یافت و هویت مستقل برای اسلام تثبیت شد . در سال نخستین هجرت ، مسلمانان با مشرکان مکه برخوردی جدی پیدا نکردند و برخوردها از سال دوم آغاز شد‌. در واقع بیشتر اوقات پیامبر (ص) در دوران پس از هجرت به حفاظت از جامعة کوچک مسلمانان مدینه و گسترش حوزة نفوذ اسلام گذشت . پیامبر (ص) و مسلمانان نخست می‌بایست مشرکان را به اسلام می خواندند ، یا خطر هجوم و حملة دائمی ایشان را دفع می کردند . متدینان به ادیان دیگر ، به ویژه یهود ، گویا نخست روابطی دوستانه با پیامبر‌(ص) و مسلمانان داشتند ، یا دست کم چنین وانمود می‌کردند ، ولی اندکی بعد از در دشمنی و ستیز در آمدند و گاه حتی با دشمنان پیامبر (ص) دست یاری دادند . به هر حال ، در تحلیل رفتار پیامبر (ص) و مسلمانان با آنان ، باید مواضع ایشان را در قبال مشکلات و خطراتی که جامعة مسلمانان را تهدید می‌کرد ، در نظر آورد و تقابلی که احیاناً در این میان دیده می‌شود ، به هیچ روی نباید به نزاعهای مذهبی و جز آن تعبیر شود ؛ چه ، آیات فراوانی در قرآن کریم و هم بسیاری رفتارهای پیامبر (ص) ، حاکی از احترام نسبت به متدینان واقعی به ادیان آسمانی ، و نشان دهندة یکی بودن اساس آنهاست .

در سال 2 ق ، مهم‌ترین برخورد نظامی مسلمانان و مشرکان مکه پیش آمد : در نبردی که به بدر مشهور شد ، با آنکه عدة مسلمانان کمتر از مکیان بود ، توانستند پیروزی را از آن خود کنند و از مشرکان بسیاری کشته و اسیر شدند و دیگران نیز گریختند. پیروزی در بدر ، به مسلمانان روحیه بخشید ، اما در مکه همگی داغدار و خشمگین از شکست ، و در اندیشة انتقام بودند . از آن سوی نخستین درگیری مسلمانان با یهودیان بنی‌قینقاع که در بیرون مدینه سکنی داشتند ، اندکی پس از بدر پدید آمد و یهودیان ناچار عقب نشستند و آن ناحیه را به مسلمانان دادند.

در سال 3 ق ، قریشیان از قبایل متحد خود بر ضد مسلمانان یاری خواستند و با لشکری مجهز به فرماندهی ابوسفیان ، به سوی مدینه به راه افتادند. پیامبر (ص) نخست قصد داشت در مدینه بماند ، ولی سرانجام بر آن شد تا برای مقابله با لشکر مکه از شهر بیرون رود . در جایی نزدیک کوه احد ، دو لشکر با یکدیگر رو به رو شدند و با اینکه نخست پیروزی با مسلمانان بود ، ولی با ترفندی که خالد بن ولید به کاربرد و با استفاده از غفلت گروهی از مسلمانان ، مشرکان از پشت هجوم بردند و به کشتار آنان پرداختند . در این جنگ حمزه عموی پیامبر ( ص) به شهادت رسید ، پیامبر (ص) خود زخم برداشت و شایعة کشته شدن او نیز موجب تضعیف روحیة مسلمانان شد . مسلمانان غمگین به مدینه بازگشتند و آیات قرآن که در این واقعه نازل شد ، در بر دارندة تسلیت بر مسلمانان است.

در سال 4 ق چند درگیری پراکنده با قبایل اطراف مدینه پیش آمد که دیانت جدید را به سود خود نمی‌دیدند و ممکن بود با یکدیگر متحد شده ، به مدینه هجوم آوردند . دو حادثة رجیع و بئر معونه که طی آن مبلغان مسلمان توسط جنگجویان قبایل متحد کشته شدند ، نشان از همین اتحاد ، و نیز تلاش پیامبر (ص) برای گسترش اسلام در مدینه دارد. در این سال یکی از مهم‌ترین درگیریهای پیامبر (ص) با قومی از یهود مدینه به نام بنی نضیر پیش آمد که پیامبر (ص) با ایشان به مذاکره پرداخت و یهودیان قصد جان او را کردند ، اما سرانجام ناچار شدند از آن منطقه کوچ کنند.

در سال بعد پیامبر (ص) و مسلمانان به حدود مرزهای شام در جایی به نام دومه الجندل رفتند ؛ وقتی سپاه اسلام به آنجا رسید ، دشمن گریخته بود و پیامبر (ص) و مسلمانان به مدینه بازگشتند. سال 5 ق به پایان نرسیده بود که خطر بسیار بزرگی پیامبر (ص) و مسلمانان را تهدید کرد . قریشیان مکه و یهودیان رانده شدة بنی‌نضیر و دیگر هم پیمانان ایشان بر ضد پیامبر ( ص) متحد شدند و با لشکری گران که شمار سپاهیان آن را تا 10 هزار گفته‌اند ، به سوی مدینه به راه افتادند . چون خبر به پیامبر (ص) رسید ، بنا بر روایت مشهوری ، به پیشنهاد سلمان فارسی به حفر خندق در اطراف مدینه امر فرمود . بدین ترتیب ، چون لشکر کفار به مدینه رسید ، با این تدبیر جدید جنگی رو به رو شد و در طول روزهایی که دو لشکر در برابر هم صف آراسته بودند ، تنها درگیریهایی پراکنده رخ داد . سرانجام ، پس از 15 روز ، لشکر کفار بی‌نتیجه بازگشت و مسلمانان به زندگی عادی خود برگشتند.

در سال 6 ق ، مسلمانان توانستند قوم بنی مصطلق را که بر ضد پیامبر (ص) در صدد تجمع بودند ، شکست دهند و در همان سال دسته های گوناگون از سپاهیان مسلمان به سوی قبایل اطراف گسیل شدند . بر اثر اهتمام و کوشش پی‌گیر پیامبر (ص) اینک بسیاری مشکلات از سر راه مسلمانان برداشته شده بود ، زیرا در شمال شبه جزیره ، بسیاری طوایف در برابر پیامبر (ص) سر اطاعت فرود آورده ، یا مسلمان شده بودند و تنها جایی که هنوز خاطر پیامبر (ص) را مشغول می داشت ، مکه بود . در این سال پیامبر‌( ص) و مسلمانان قصد کردند که برای اجرای مراسم حج به مکه روند و به همین منظور به سوی مکه به راه افتادند . قریشیان بر منع ورود پیامبر (ص) همداستان شدند و کس نزد آن حضرت روانه کردند و او را از قریشیان بیم دادند ، ولی پیامبر (ص) تاکید کرد که قصد جنگ ندارد و حرمت خانة خدا را واجب می‌داند و حتی فرمود که حاضر است برای مدتی با قریشیان در صلح شود . قریشیان نخست هم رای نبودند ، ولی سرانجام کسی را برای عقد قرار داد صلح نزد پیامبر (ص) فرستادند . بر مبنای این ، میان پیامبر (ص) و قریشیان 10 سال صلح و متارکة جنگ اعلام گردید و شرط شد که پیامبر ( ص) از ورود به مکه تا سال آینده خودداری کند. بنابر روایاتی ، هر چند برخی از مسلمانان نخست این صلح را برنتافتند ، اما سرانجام به اهمیت آن برای گسترش اسلام پی بردند.

چون پیامبر (ص) از کار قریشیان بپرداخت ، در سال 7 ق ، تصمیم به دعوت فرمانروایان و پادشاهان ممالک اطراف گرفت . سپس نامه هایی به امپراتور روم شرقی ، نجاشی و نیز امیر غسانیان شام و امیر یمامه فرستاد. هم در این سال پیامبر (ص) بر یهودیان خیبر پیروز شد که پیش از آن چندین بار با دشمنان بر ضد او هم پیمان شده بودند و آن حضرت از جانب ایشان آسوده خاطر نبود ، قلعة خیبر که در نزدیکی مدینه واقع شده بود‌، به تصرف مسلمانان در آمد و پیامبر (ص) پذیرفت که یهودیان به کار زراعت خویش در آن منطقه ادامه دهند و هر سال از محصول خود بخشی به مسلمانان بپردازند ، پیامبر (ص) به مدینه بازگشت ، اما گسیل داشتن سپاهیان و کاروانها به اطراف و اکناف ادامه داشت.

در سال 8 ق ، قریشیان پیمان خود را شکستند و شبانگاه بر طایفه‌ای که با مسلمانان هم پیمان بودند ، هجوم بردند . بدین سبب ، پیامبر (ص) با سپاهی انبوه قصد مکه کرد و شب هنگام بیرون مکه اردو زد . ابوسفیان ، بزرگ مشرکان به شفاعت عباس عموی پیامبر (‌ص) ، نزد آن حضرت آمد و اظهار اسلام کرد و پیامبر (ص) خانة او را جایگاه امن قرار داد. لشکر اسلام بی‌مقاومتی وارد مکه شد و پیامبر‌(ص) بلافاصله فرمان عفو عمومی صادر کرد و خود به درون کعبه شد و خانه را از بتان پاک فرمود . آنگاه بر بلندی صفا نشست و همگی مردم با او دست بیعت دادند. هنوز 15 روز از اقامت پیامبر (ص) در مکه نگذشته بود که برخی از طوایف پرشمار و مسلمان ناشدة جزیره العرب بر ضد آن حضرت متحد شدند . پیامبر (ص) با لشکری انبوه از مسلمانان از مکه بیرون آمد و چون به جایی به نام حنین رسید ، دشمنان که در دره‌های اطراف کمین کرده بودند ، به تیراندازی پرداختند . شدت تیرباران چنان بود که سپاه اسلام روی به عقب نهاد ، گروهی اندک بر جای ماندند ، ولی سرانجام گریختگان نیز بازگشتند و بر سپاه دشمن هجوم بردند و ایشان را بشکستند.

در تابستان سال 9 ق ، به پیامبر (ص) خبر رسید که رومیان لشکری ساخته اند و قصد حمله به مدینه دارند . پیامبر (ص) و مسلمانان به مقابله رفتند تا به تبوک رسیدند ، ولی جنگی رخ نداد و پیامبر (ص) پس از عقد پیمانهایی با قبایل آن حدود به مدینه بازگشت. پس از این ماجرا که به غزوة تبوک شهرت یافت ، اسلام در همه جای جزیره العرب روی به گسترش نهاد . از این پس همواره هیاتهای نمایندگی قبایل گوناگون به مدینه می‌آمدند و به اسلام می‌گرویدند . عملاً همة سال 10 ق را که « سنه الوفود » خوانده شد ، پیامبر (ص) در مدینه بود و فرستادگان قبایل را می‌پذیرفت . هم در این سال پیامبر (ص) با مسیحیان نجران پیمان بست ، به حج رفت و در بازگشت در جایی به نام غدیر خم ، علی بن ابی طالب (ع) را « مولا» ی مسلمانان پس از خود اعلام کرد.

در اوایل سال 11 ق ، بیماری و رحلت پیامبر (ص) پیش آمد . چون بیماری پیامبر (ص) سخت شد ، به منبر رفت و مسلمانان را به مهربانی با یکدیگر سفارش فرمود و گفت اگر کسی را حقی بر گردن من است بستاند ، یا حلال کند و اگر کسی را آزرده‌ام اینک برای تلافی آماده‌ام. وفات پیامبر (ص) در 28 صفر سال 11 ق ، یا به روایتی در 12 ربیع الاول همان سال در 63 سالگی روی داد . در آن وقت از فرزندان او جز حضرت فاطمه ( ع) کسی زنده نبود . دیگر فرزندانش ،از جمله ابراهیم که یکی دو سال پیش از وفات پیامبر‌(ص) به دنیا آمد ، همگی در گذشته بودند. پیکر مطهر پیامبر(ص) را حضرت علی (ع) به یاری چند تن دیگر از خاندان او غسل داد و کفن کرد و در خانه‌اش ـ که اینک داخل در مسجد مدینه است ـ به خاک سپردند .

در وصف رفتار و صفات پیامبر (ص) گفته‌اند که اغلب خاموش بود و جز در حد نیاز سخن نمی‌گفت . هرگز تمام دهان را نمی‌گشود ، بیشتر تبسم داشت و هیچ گاه به صدای بلند نمی‌خندید ، چون به سوی کسی می خواست روی کند ، با تمام تن خویش بر می‌گشت . به پاکیزگی و خوشبویی بسیار علاقه‌مند بود ، چندانکه چون از جایی گذر می‌کرد ، رهگذران پس از او ، از اثر بوی خوش ، حضورش را در می‌یافتند . در کمال سادگی می‌زیست ، بر زمین می‌نشست و بر زمین خوراک می‌خورد و هرگز تکبر نداشت . هیچ گاه تا حد سیری غذا نمی‌خورد و در بسیاری موارد ، به ویژه آنگاه که تازه به مدینه در آمده بود ، گرسنگی را پذیرا بود . با اینهمه ، چون راهبان نمی‌زیست و خود می‌فرمود که از نعمتهای دنیا به حد ، بهره گرفته ، هم روزه داشته ، و هم عبادت کرده است . رفتار او با مسلمانان و حتی با متدینان به دیگر ادیان‌، روشی مبنتی بر شفقت و بزرگواری و گذشت و مهربانی بود . سیرت و زندگی او چنان مطبوع دل مسلمانان بود که تا جزئی‌ترین گوشه های آن را سینه به سینه نقل می کردند و آن را امروز هم سرمشق زندگی و دین خود قرار می‌دهند .

پیام بنیادی اسلام ، بازگشت به هدف مشترک پیامبران ، یعنی توحید و یکتا پرستی بود ؛ باوری که ایمان بدان در آموزه‌ای مشهور از پیامبر اکرم ( ص) مایة رستگاری انسان دانسته شده است : قولوا لا اله الا الله تفلحوا. در چنین تفکری ، همراه با اقامة « قسط» که یکی از اهداف اصلی پیامبران الهی است ( نک : حدید 57/25 ) ، همة امتیازات بشری همچون رنگ و نژاد و زبان و جز آن تنها دستمایه‌ای برای شناخت مردمان از یکدیگر دانسته شده ، و آنچه ملاک و میزان برتری دانسته شده ، فقط « تقوا» است ( نک : حجرات / 49 / 13) . پیامبر اسلام (ص) برای تحقق این جنبه از رسالت خویش ، در شهری کوچک حکومتی مبتنی بر اصل توحید و قسط بنا نهاد و اقوام ناسازگار حجاز و تهامه را به سوی اتحاد و تشکیل « امت واحده » رهنمون شد ( نک : انبیاء / 21 / 92 ) که به منزلة بازگشتی به این پیشینة قرآنی بود که همگی مردمان نخست امتی یکپارچه بوده اند و پیامبران همواره کوشیده اند تا یگانگی امت را باز گردانند و قوام بخشند ( بقره / 2/ 213 ) . پیام رسالت آن حضرت ، هر چند که نخست می‌بایست انذار خود را از قوم و بوم خود آغاز می‌کرد ( نک : انعام /6/ 92 ) ، از آغاز پیامی جهان شمول بود ( یوسف / 12/ 104 ) . در برخورد با آداب و رسوم مردمان عرب ، اگر چه قرآن در مقام ستیز با مظاهر ناپسند آن بر آمده، و مثلاً حمیت اعراب پیش از اسلام را « حمیه الجاهلیه » خوانده است ( نک : فتح / 48 / 26 ) ، اما در برخورد با رسوم پسندیده و گاه مبتنی بر تعالیم آسمانی ، نقش اسلام جهت بخشی توحیدی و تصحیح انحرافها بود .


[ جمعه 94/10/4 ] [ 9:28 عصر ] [ دانشجوی ریاضی ] [ نظرات () ]

از هجرت تا رحلت پیامبر اکرم (ص)

 خروج پیامبر (ص) از مکه که از آن به هجرت تعبیر شده ، نقطة عطفی در تاریخ زندگی آن حضرت و نیز تاریخ اسلام است ؛ زیرا از آن پس پیامبر (ص) ، تنها مشرکان را به دوری از بت پرستی و ایمان به خدای یگانه فرا نمی‌خواند ، بلکه دیگر در رأس حکومتی قرار گرفته بود که می‌بایست بر مبنای شریعتی آسمانی جامعه‌ای نوین بنا نهد ؛ اما اینکه برخی از نویسندگان برآنند که پیامبر (ص) در مدینه رسالت و دعوت و تبلیغ را رها کرد ، درست نیست و پیامبر (ص) هرگز این نقش را از دست ننهاد . گسیل داشتن کسانی برای تبلیغ اسلام به میان قبایل و ارسال دعوتها به فرمانروایان کشورها مؤید این معنی است. هجرت پیامبر (ص) از مکه به مدینه ، نزد مسلمانان با اهمیت بسیار تلقی شد ، تا بدانجا که مبدا تاریخ ایشان قرار گرفت و این خود نشان دهندة برداشتی است که اعراب از هجرت پیامبر (ص) به عنوان یک مرحلة نوین داشتند . سرانجام پیامبر‌(ص) در ماه ربیع الاول سال 14 بعثت به یثرب رسید ؛ شهری که از آن پس به نام آن حضرت ، مدینه الرسول یا به اختصار مدینه نام گرفت . آن حضرت نخست در جایی بیرون شهر ، به نام قبا درنگ فرمود و یثربیان به استقبال او شتافتند . پس از چند روزی ، به شهر در آمد و در قطعه زمینی خشک ، مسجدی به دست خود و اصحاب و یارانش بنا کرد که بنیاد مسجد النبی کنونی در مدینة منوره است.

روز به روز بر شمار مهاجران افزوده می‌شود و انصار ـ که اینک به ساکنان پیشین یثرب اطلاق می‌شد ـ آنان را در منزل خویش جای می دادند . پیامبر (ص) ، نخست میان انصار و مهاجران پیمان برادری برقرار کرد و خود علی بن ابی طالب (ع) را به برادری برگرفت. عده ای اندک نیز بودند که اگرچه به ظاهر ادعای اسلام می‌کردند ، ولی به دل ایمان نیاورده بودند ، و اینان را « منافقین » می نامیدند . مدتی پس از ورود به مدینه ، پیامبر (ص) با اهالی شهر ، حتی یهودیان پیمانی بست تا حقوق اجتماعی یکدیگر را رعایت کنند. چندی بعد قبلة مسلمانان از بیت المقدس به سوی کعبه تغییر یافت و هویت مستقل برای اسلام تثبیت شد . در سال نخستین هجرت ، مسلمانان با مشرکان مکه برخوردی جدی پیدا نکردند و برخوردها از سال دوم آغاز شد‌. در واقع بیشتر اوقات پیامبر (ص) در دوران پس از هجرت به حفاظت از جامعة کوچک مسلمانان مدینه و گسترش حوزة نفوذ اسلام گذشت . پیامبر (ص) و مسلمانان نخست می‌بایست مشرکان را به اسلام می خواندند ، یا خطر هجوم و حملة دائمی ایشان را دفع می کردند . متدینان به ادیان دیگر ، به ویژه یهود ، گویا نخست روابطی دوستانه با پیامبر‌(ص) و مسلمانان داشتند ، یا دست کم چنین وانمود می‌کردند ، ولی اندکی بعد از در دشمنی و ستیز در آمدند و گاه حتی با دشمنان پیامبر (ص) دست یاری دادند . به هر حال ، در تحلیل رفتار پیامبر (ص) و مسلمانان با آنان ، باید مواضع ایشان را در قبال مشکلات و خطراتی که جامعة مسلمانان را تهدید می‌کرد ، در نظر آورد و تقابلی که احیاناً در این میان دیده می‌شود ، به هیچ روی نباید به نزاعهای مذهبی و جز آن تعبیر شود ؛ چه ، آیات فراوانی در قرآن کریم و هم بسیاری رفتارهای پیامبر (ص) ، حاکی از احترام نسبت به متدینان واقعی به ادیان آسمانی ، و نشان دهندة یکی بودن اساس آنهاست .

در سال 2 ق ، مهم‌ترین برخورد نظامی مسلمانان و مشرکان مکه پیش آمد : در نبردی که به بدر مشهور شد ، با آنکه عدة مسلمانان کمتر از مکیان بود ، توانستند پیروزی را از آن خود کنند و از مشرکان بسیاری کشته و اسیر شدند و دیگران نیز گریختند. پیروزی در بدر ، به مسلمانان روحیه بخشید ، اما در مکه همگی داغدار و خشمگین از شکست ، و در اندیشة انتقام بودند . از آن سوی نخستین درگیری مسلمانان با یهودیان بنی‌قینقاع که در بیرون مدینه سکنی داشتند ، اندکی پس از بدر پدید آمد و یهودیان ناچار عقب نشستند و آن ناحیه را به مسلمانان دادند.

در سال 3 ق ، قریشیان از قبایل متحد خود بر ضد مسلمانان یاری خواستند و با لشکری مجهز به فرماندهی ابوسفیان ، به سوی مدینه به راه افتادند. پیامبر (ص) نخست قصد داشت در مدینه بماند ، ولی سرانجام بر آن شد تا برای مقابله با لشکر مکه از شهر بیرون رود . در جایی نزدیک کوه احد ، دو لشکر با یکدیگر رو به رو شدند و با اینکه نخست پیروزی با مسلمانان بود ، ولی با ترفندی که خالد بن ولید به کاربرد و با استفاده از غفلت گروهی از مسلمانان ، مشرکان از پشت هجوم بردند و به کشتار آنان پرداختند . در این جنگ حمزه عموی پیامبر ( ص) به شهادت رسید ، پیامبر (ص) خود زخم برداشت و شایعة کشته شدن او نیز موجب تضعیف روحیة مسلمانان شد . مسلمانان غمگین به مدینه بازگشتند و آیات قرآن که در این واقعه نازل شد ، در بر دارندة تسلیت بر مسلمانان است.

در سال 4 ق چند درگیری پراکنده با قبایل اطراف مدینه پیش آمد که دیانت جدید را به سود خود نمی‌دیدند و ممکن بود با یکدیگر متحد شده ، به مدینه هجوم آوردند . دو حادثة رجیع و بئر معونه که طی آن مبلغان مسلمان توسط جنگجویان قبایل متحد کشته شدند ، نشان از همین اتحاد ، و نیز تلاش پیامبر (ص) برای گسترش اسلام در مدینه دارد. در این سال یکی از مهم‌ترین درگیریهای پیامبر (ص) با قومی از یهود مدینه به نام بنی نضیر پیش آمد که پیامبر (ص) با ایشان به مذاکره پرداخت و یهودیان قصد جان او را کردند ، اما سرانجام ناچار شدند از آن منطقه کوچ کنند.

در سال بعد پیامبر (ص) و مسلمانان به حدود مرزهای شام در جایی به نام دومه الجندل رفتند ؛ وقتی سپاه اسلام به آنجا رسید ، دشمن گریخته بود و پیامبر (ص) و مسلمانان به مدینه بازگشتند. سال 5 ق به پایان نرسیده بود که خطر بسیار بزرگی پیامبر (ص) و مسلمانان را تهدید کرد . قریشیان مکه و یهودیان رانده شدة بنی‌نضیر و دیگر هم پیمانان ایشان بر ضد پیامبر ( ص) متحد شدند و با لشکری گران که شمار سپاهیان آن را تا 10 هزار گفته‌اند ، به سوی مدینه به راه افتادند . چون خبر به پیامبر (ص) رسید ، بنا بر روایت مشهوری ، به پیشنهاد سلمان فارسی به حفر خندق در اطراف مدینه امر فرمود . بدین ترتیب ، چون لشکر کفار به مدینه رسید ، با این تدبیر جدید جنگی رو به رو شد و در طول روزهایی که دو لشکر در برابر هم صف آراسته بودند ، تنها درگیریهایی پراکنده رخ داد . سرانجام ، پس از 15 روز ، لشکر کفار بی‌نتیجه بازگشت و مسلمانان به زندگی عادی خود برگشتند.

در سال 6 ق ، مسلمانان توانستند قوم بنی مصطلق را که بر ضد پیامبر (ص) در صدد تجمع بودند ، شکست دهند و در همان سال دسته های گوناگون از سپاهیان مسلمان به سوی قبایل اطراف گسیل شدند . بر اثر اهتمام و کوشش پی‌گیر پیامبر (ص) اینک بسیاری مشکلات از سر راه مسلمانان برداشته شده بود ، زیرا در شمال شبه جزیره ، بسیاری طوایف در برابر پیامبر (ص) سر اطاعت فرود آورده ، یا مسلمان شده بودند و تنها جایی که هنوز خاطر پیامبر (ص) را مشغول می داشت ، مکه بود . در این سال پیامبر‌( ص) و مسلمانان قصد کردند که برای اجرای مراسم حج به مکه روند و به همین منظور به سوی مکه به راه افتادند . قریشیان بر منع ورود پیامبر (ص) همداستان شدند و کس نزد آن حضرت روانه کردند و او را از قریشیان بیم دادند ، ولی پیامبر (ص) تاکید کرد که قصد جنگ ندارد و حرمت خانة خدا را واجب می‌داند و حتی فرمود که حاضر است برای مدتی با قریشیان در صلح شود . قریشیان نخست هم رای نبودند ، ولی سرانجام کسی را برای عقد قرار داد صلح نزد پیامبر (ص) فرستادند . بر مبنای این ، میان پیامبر (ص) و قریشیان 10 سال صلح و متارکة جنگ اعلام گردید و شرط شد که پیامبر ( ص) از ورود به مکه تا سال آینده خودداری کند. بنابر روایاتی ، هر چند برخی از مسلمانان نخست این صلح را برنتافتند ، اما سرانجام به اهمیت آن برای گسترش اسلام پی بردند.

چون پیامبر (ص) از کار قریشیان بپرداخت ، در سال 7 ق ، تصمیم به دعوت فرمانروایان و پادشاهان ممالک اطراف گرفت . سپس نامه هایی به امپراتور روم شرقی ، نجاشی و نیز امیر غسانیان شام و امیر یمامه فرستاد. هم در این سال پیامبر (ص) بر یهودیان خیبر پیروز شد که پیش از آن چندین بار با دشمنان بر ضد او هم پیمان شده بودند و آن حضرت از جانب ایشان آسوده خاطر نبود ، قلعة خیبر که در نزدیکی مدینه واقع شده بود‌، به تصرف مسلمانان در آمد و پیامبر (ص) پذیرفت که یهودیان به کار زراعت خویش در آن منطقه ادامه دهند و هر سال از محصول خود بخشی به مسلمانان بپردازند ، پیامبر (ص) به مدینه بازگشت ، اما گسیل داشتن سپاهیان و کاروانها به اطراف و اکناف ادامه داشت.

در سال 8 ق ، قریشیان پیمان خود را شکستند و شبانگاه بر طایفه‌ای که با مسلمانان هم پیمان بودند ، هجوم بردند . بدین سبب ، پیامبر (ص) با سپاهی انبوه قصد مکه کرد و شب هنگام بیرون مکه اردو زد . ابوسفیان ، بزرگ مشرکان به شفاعت عباس عموی پیامبر (‌ص) ، نزد آن حضرت آمد و اظهار اسلام کرد و پیامبر (ص) خانة او را جایگاه امن قرار داد. لشکر اسلام بی‌مقاومتی وارد مکه شد و پیامبر‌(ص) بلافاصله فرمان عفو عمومی صادر کرد و خود به درون کعبه شد و خانه را از بتان پاک فرمود . آنگاه بر بلندی صفا نشست و همگی مردم با او دست بیعت دادند. هنوز 15 روز از اقامت پیامبر (ص) در مکه نگذشته بود که برخی از طوایف پرشمار و مسلمان ناشدة جزیره العرب بر ضد آن حضرت متحد شدند . پیامبر (ص) با لشکری انبوه از مسلمانان از مکه بیرون آمد و چون به جایی به نام حنین رسید ، دشمنان که در دره‌های اطراف کمین کرده بودند ، به تیراندازی پرداختند . شدت تیرباران چنان بود که سپاه اسلام روی به عقب نهاد ، گروهی اندک بر جای ماندند ، ولی سرانجام گریختگان نیز بازگشتند و بر سپاه دشمن هجوم بردند و ایشان را بشکستند.

در تابستان سال 9 ق ، به پیامبر (ص) خبر رسید که رومیان لشکری ساخته اند و قصد حمله به مدینه دارند . پیامبر (ص) و مسلمانان به مقابله رفتند تا به تبوک رسیدند ، ولی جنگی رخ نداد و پیامبر (ص) پس از عقد پیمانهایی با قبایل آن حدود به مدینه بازگشت. پس از این ماجرا که به غزوة تبوک شهرت یافت ، اسلام در همه جای جزیره العرب روی به گسترش نهاد . از این پس همواره هیاتهای نمایندگی قبایل گوناگون به مدینه می‌آمدند و به اسلام می‌گرویدند . عملاً همة سال 10 ق را که « سنه الوفود » خوانده شد ، پیامبر (ص) در مدینه بود و فرستادگان قبایل را می‌پذیرفت . هم در این سال پیامبر (ص) با مسیحیان نجران پیمان بست ، به حج رفت و در بازگشت در جایی به نام غدیر خم ، علی بن ابی طالب (ع) را « مولا» ی مسلمانان پس از خود اعلام کرد.

در اوایل سال 11 ق ، بیماری و رحلت پیامبر (ص) پیش آمد . چون بیماری پیامبر (ص) سخت شد ، به منبر رفت و مسلمانان را به مهربانی با یکدیگر سفارش فرمود و گفت اگر کسی را حقی بر گردن من است بستاند ، یا حلال کند و اگر کسی را آزرده‌ام اینک برای تلافی آماده‌ام. وفات پیامبر (ص) در 28 صفر سال 11 ق ، یا به روایتی در 12 ربیع الاول همان سال در 63 سالگی روی داد . در آن وقت از فرزندان او جز حضرت فاطمه ( ع) کسی زنده نبود . دیگر فرزندانش ،از جمله ابراهیم که یکی دو سال پیش از وفات پیامبر‌(ص) به دنیا آمد ، همگی در گذشته بودند. پیکر مطهر پیامبر(ص) را حضرت علی (ع) به یاری چند تن دیگر از خاندان او غسل داد و کفن کرد و در خانه‌اش ـ که اینک داخل در مسجد مدینه است ـ به خاک سپردند .

در وصف رفتار و صفات پیامبر (ص) گفته‌اند که اغلب خاموش بود و جز در حد نیاز سخن نمی‌گفت . هرگز تمام دهان را نمی‌گشود ، بیشتر تبسم داشت و هیچ گاه به صدای بلند نمی‌خندید ، چون به سوی کسی می خواست روی کند ، با تمام تن خویش بر می‌گشت . به پاکیزگی و خوشبویی بسیار علاقه‌مند بود ، چندانکه چون از جایی گذر می‌کرد ، رهگذران پس از او ، از اثر بوی خوش ، حضورش را در می‌یافتند . در کمال سادگی می‌زیست ، بر زمین می‌نشست و بر زمین خوراک می‌خورد و هرگز تکبر نداشت . هیچ گاه تا حد سیری غذا نمی‌خورد و در بسیاری موارد ، به ویژه آنگاه که تازه به مدینه در آمده بود ، گرسنگی را پذیرا بود . با اینهمه ، چون راهبان نمی‌زیست و خود می‌فرمود که از نعمتهای دنیا به حد ، بهره گرفته ، هم روزه داشته ، و هم عبادت کرده است . رفتار او با مسلمانان و حتی با متدینان به دیگر ادیان‌، روشی مبنتی بر شفقت و بزرگواری و گذشت و مهربانی بود . سیرت و زندگی او چنان مطبوع دل مسلمانان بود که تا جزئی‌ترین گوشه های آن را سینه به سینه نقل می کردند و آن را امروز هم سرمشق زندگی و دین خود قرار می‌دهند .

پیام بنیادی اسلام ، بازگشت به هدف مشترک پیامبران ، یعنی توحید و یکتا پرستی بود ؛ باوری که ایمان بدان در آموزه‌ای مشهور از پیامبر اکرم ( ص) مایة رستگاری انسان دانسته شده است : قولوا لا اله الا الله تفلحوا. در چنین تفکری ، همراه با اقامة « قسط» که یکی از اهداف اصلی پیامبران الهی است ( نک : حدید 57/25 ) ، همة امتیازات بشری همچون رنگ و نژاد و زبان و جز آن تنها دستمایه‌ای برای شناخت مردمان از یکدیگر دانسته شده ، و آنچه ملاک و میزان برتری دانسته شده ، فقط « تقوا» است ( نک : حجرات / 49 / 13) . پیامبر اسلام (ص) برای تحقق این جنبه از رسالت خویش ، در شهری کوچک حکومتی مبتنی بر اصل توحید و قسط بنا نهاد و اقوام ناسازگار حجاز و تهامه را به سوی اتحاد و تشکیل « امت واحده » رهنمون شد ( نک : انبیاء / 21 / 92 ) که به منزلة بازگشتی به این پیشینة قرآنی بود که همگی مردمان نخست امتی یکپارچه بوده اند و پیامبران همواره کوشیده اند تا یگانگی امت را باز گردانند و قوام بخشند ( بقره / 2/ 213 ) . پیام رسالت آن حضرت ، هر چند که نخست می‌بایست انذار خود را از قوم و بوم خود آغاز می‌کرد ( نک : انعام /6/ 92 ) ، از آغاز پیامی جهان شمول بود ( یوسف / 12/ 104 ) . در برخورد با آداب و رسوم مردمان عرب ، اگر چه قرآن در مقام ستیز با مظاهر ناپسند آن بر آمده، و مثلاً حمیت اعراب پیش از اسلام را « حمیه الجاهلیه » خوانده است ( نک : فتح / 48 / 26 ) ، اما در برخورد با رسوم پسندیده و گاه مبتنی بر تعالیم آسمانی ، نقش اسلام جهت بخشی توحیدی و تصحیح انحرافها بود .


[ جمعه 94/10/4 ] [ 9:28 عصر ] [ دانشجوی ریاضی ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 36
بازدید دیروز: 42
کل بازدیدها: 832186