سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نغمه ی عاشقی
 
قالب وبلاگ
لینک دوستان

در طول همین جنگ هشت ساله جوانانی که طبع و طبیعت جوانی می بایست آنان را به سوی تلذذ و تمتع از مواهب زندگی بکشاند با یک سخن ان خلف صالح انبیاءوائمه (ع)از همه چیز می گذشتند و با یاد الله اکبر هزا هزار پتی در میدان هایی می گذاشتند که در آنها حتی یک احتمال برای زنده ماندن وجود نداشت و به قلب دشمن می زدند.
تو را به خدا اگر کسی حوصله دارد داستان نگهداری جزیره مجنون را برای آقایان آسان تر است تعریف کند تا بفهمد که چگونه می شود تا آنجا در برابر فرمان ولی امر عادل و صالح تسلیم بود که روز های متمادی در محیط کوچکی که از آسمانش باران خمپاره های شصت و هشتاد وصدوبیست و انواع توپهای فرانسوی و...وبمبهای ناپالم می بارد ،نه آزادی ودموکراسی ماندوتسلیم دشمن نشد و این همه را فقط برای رضای خدا انجام داد.
"شهید سید مرتضی آوینی"‌‍


[ جمعه 90/7/22 ] [ 10:34 صبح ] [ دانشجوی ریاضی ] [ نظرات () ]

سالگرد رحلت ملکوتی امام خمینی بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران وسالگرد قیام خونین پانزده خرداد سر منشا انقلاب شکوهمند اسلامی بر ملت مقاوم وشهید پرور تسلیت باد.


[ چهارشنبه 90/3/11 ] [ 6:32 عصر ] [ دانشجوی ریاضی ] [ نظرات () ]

دوش دانید که چون بود خبر؟!
ببار از دیده دامن دامن ای اشک
چه غم زد آتش اندر خرمن ای اشک
که بر این آتشم آبی فشاند
چو خشکیدی تو بر چشم من ای اشک
دریغا،ای دریغا،ای دریغا
خدایا سایه ای رفت از سر ما
همه بیمار نوازان ومسیحا نفسان به زیر لب نجوای عشق داشتند ومعشوق طلب می کردند.دامن دود وآه،از باد ملائک تاپای وجود آدمیان را فراگرفته و همه و همه پاکوبانو دست افشان و سر اندازان هلهله سر دادند که ای قبله جان کجات جویم و امشب وهر شب چون بدر در اسمانت جویم.امام!خورشیدی و بر نیایی از کوه،هر صبح دم از صبات جویم.
امام عزیز!
در سوگ تو ،زهره را گو دگر رگ از بازوی بربط ببرد وگیسوی چنگ بگسلد.مشتری را گو حمایل بگشاید.بهرام را گو کمان بر گیرد که کیوان نحوست آورده است.فلک را گو که اختران را از غربال بگذراند ببیزد.صاعقه را گو که در این سوگ رگبار کند.
ورنگین کمان را که سیاه بپوشد.آن روح را بگو که بگرید.بگو،بگو که دخترکان گریان دریا جامه سیاه برتن کشند.بگو به کودکان آسمان که بمیرند.
بگو به کشتی زرتار دریای معلق که خاموش شوند.بگو به عروس سر گردان آسمان که بمویدو گیس ببرد وسینه چاک کند.بگو به ناهید که ارغنون بشکند.به داود بگو کهه از چشم اشک چو تسبیح ببارد وخوش بنالدکه داود نوا رفت.بگو به موسی که شق نیل کند،نه!که شق آسمان کند،زیرا کلیم رفت .بگو به عیسی که دم نزند.بگو که از آسمان چهارم فرود آیدکه روح ا...الرحیل زد.بگو به جد امجدش که به در آید وشق القمر کند دیگر پیر ما خرقه تهی کرد.دیگر پیر ما روزه جاوید گرفت.بگویید به عزادار گریان منتظر که پیر ما روز جاوید گرفت وما یتیمان انگشت به لب انتظار نظاره هلال تنها شدیم. ای غایب از نظر ،تو بیا تا عزا کنیم.
عزای ترجمان آیه آیه تاریخ، عزای ترجمان ایه آیه حق.
او به راستی روح خدا بود.
او قصه رزم می خواند در گوش ما و غصه های دنیایی را از وجودمان می برد.
داستان رهایی می گفت.رهایمان می کرد از هر چه غیر خدا بود.
کلامش همچون نسیم بکر بهار بود که در وجودمان رهایی را زمزمه می کرد.
این او بود که وقتی امد با دم مسیحاییش زمستان مان بهار شد،هر چه می گفت بهاری بود.
ایران زمین مردی را به خود دید که هرگزش ندیده بود وهرگز نخواهد دید.او قلب ایران بود،درد آشنا و درد مند.ای قلب پاک چرا ایستادی؟ای روح خدا چرا ما بی تو ماندیم؟ای پیرامان!چگونه مردی؟!
ما به خدا وخود را به خاک غم سپردی.ای دهر!این چه دستبردی است؟ای باد،گلم ز دست بردی.بردی مه من به دستبردی.برگو که چرا مرا به خود نبردی؟!
امروز وهر روز پس از داغ فراغت،بغض گلویمان را می فشارد وسینای خاک مقبرت را چون کحل البصر بر سر وچشم می ساییم.هر چند دوری تو سخت است لیکن می گوییم خدایا به رضای تو رضا دادیم.تسلیم امر توایم که معبودی جز تو نیست و می گوییم اماما!در فراقت در کنار رهبر معظم انقلاب حضرت آیت ا... خامنه ای این فصل را با تو می خوانیم که:
در شب گیر غم وشبیخون بلا،هر روزمان عاشورا وهمه جا کربلاست وبا مردی که مصفا وصحبت اینه دیده واز روزن شب شوکت دیرینه دیده ،و مردی که حوادث پایمال همت او و عالم ثناگوی جمال او و مردی که به مردی دیو را در بند کرده وبا سر خوشان اسمان پیوند کرد وبه سان نوح با امت خود در کشتی نشسته و موسا صفت بر سینا تپیده ،آسوده خاطر راه تو را می پیماییم.
و تا آخرین نفس و قطره خون دل در رکاب آرزوهای تو داریم و در بازار گرم عاشقی ها با تو هم آوازیم و همراه تا ظهور حضرت مهدی ،راهت جاودان و پر رهرو باد.  
 


[ چهارشنبه 90/3/11 ] [ 6:30 عصر ] [ دانشجوی ریاضی ] [ نظرات () ]

خاطراتی از امام خمینی(ره)
امام خمینی (ره) با آن شخصیت والای جهانی خود دارای تواضع و فروتنی در حد بالایی بودند واین تواضع از سخنان و رفتارشان به خوبی نمایان بود.در سخنان خود گاهی خود را یک طلبه وگاهی یک خدمتگزارقلمداد می کردندو می فر مودند:به من رهبر نگویید رهبر ما آن طفل دوازده ساله ی فداکار است و گاهی خطاب به رزمندگان آرزو می کردند بر دست آنان بوسه زنند.
تواضع عجیب
حضرت امام(ره) تواضع عجیبی نسبت به طلبه هایی که درس خوان بودند داشتند.طلبه ،روضه خوان ومداح اهل بیت(ع)را که می دیدند،تمام قد بلند می شدند.
خوشم نمی آید
امام از مطرح شدن سخت دوری می کردند واجازه نمی دادندیاران وشاگردانش از او ترویج کنند،از اینکه نام یا تمثال ایشان در صدا و سیما مطرح می شد اندوهگین بودندومی فرمودند:"وقتی می بینم رادیو وتلویزیون راهر وقت بازش می کنم از من اسم می برد خوشم نمی آید"
خدمت به همسفران
یک سال آقا با گروهی از دوستان به زیارت امام رضا(ع)رفته بود.وقتی که با همراهانبه زیارت می رفت زودتر به خانه ای که کرایه کرده بودندبر می گشت ومشغول جارو کردن وآماده کردن چای می شد تا دوستانش از حرم بر گردند.از امام پرسیدند:"چراشما زیارت را مختصر کردید و زود بر گشتید؟"فرمودند:"ثواب این کارها کمتر ثواب زیارت نیست."


[ چهارشنبه 90/3/11 ] [ 6:28 عصر ] [ دانشجوی ریاضی ] [ نظرات () ]

امام راحل ،اگرنه به جسم ،اما به فکر و راه و وصیت همیشه زنده خود ،در کنار ماست و زنده است.

            "مقام معظم رهبری"


[ چهارشنبه 90/3/11 ] [ 6:25 عصر ] [ دانشجوی ریاضی ] [ نظرات () ]

چراغی که تو برافروختی روشنگر راه ماست...

مثل هر سال سایه سنگین و تفتید ه خرداد را بر دوش می کشیم.افتان وخیزان،برهنه پای و شکسته دل ،با حسرت آویزان از سرانگشتان دستان جست وجو گر که بر ضریحت گره خورده اند.آری اکنون با نگاهی تهی از تو با منظر تهی،سایه سنگین وتفتیده خرداد را بردوش می کشیم.
اینک پیشانی فشرده بر ضریح تو در فوران ممتد اشک ها و آتشفشان آه ها در بغض های گشوده و ناگشوده ،در شکوه های گفته و ناگفته،تو را از که بخواهیم.دست ها به کدام سوی بگشاییم ؟تا آغوش حسرتمندان از حضور تو لبریز شوند. از کدام پنجره آغاز می شوی تا پشت کدام در ادامه می یابی؟در تنگنای قاب یاد ما نمی گنجی. از حجره های نسیان می گریزی و حضور متجلی عصیانی.در انگاره تو،زمزمه ها، فریاد می شوند و مصلحت ها جز جبن معنایی پیدا نمی کنند.تو صراحت مظلوم حسین (ع)بودی،همچنان که صلابت زینب (س) رابر شانه هایت داشتی.
تو راجوانان رزمنده وپیران سقا چگونه شناخته بودند؟چگونه شهری جوانانش را تنها به عشق تو بدرقه می کرد و با چه شوری مادران داغدار به پای بوس تو می آمدند.تو که بودیدر روزهای داغ خرداد ،پای برهنه از کوچه یادها می گذریم،از پس هر نگاهی نام تو را می جوییم،می خواهیم ببینیم آن لبخند شیرین در کجای این شهر پنهان شده است وشهر این روزها بغض منقبضی است که با کوله بار خاطراتش به پابوس تو می آید وکودکانی که تو را ندیده اند،بر دوش پدران از ورای اشک وآه تو را می جویند.
تو که بودی؟که تنها بانام تو به یاد اورده شدیم.که تنها در فریادهای تو صدای ما شنیده شد   .اینک تو را چگونه توصیف کنیم برای کودکانی که تو را ندیده اند.کودکانی که تو را می جویند و از تو می پرسند.
با صدای ملکوتی ات خویشتن را باز یافتیم و از راههایی که هول وهراس برآن دام نهاده بود به شاهراه ازادگی و عزت قدم نهادیم.رایتی که تو بر افراشتی بر دوش گرفتیم و قدم به راهی نهادیم که ره به سرمنزل توفیق می برد.به خویشتن و جهان نگریستیم وخویش را در عرصه ی فرهنگ جهانی سهیم کردیم،طرحی نو در انداختیم واسمان سیاهی و ظلمت را شکافتیم.روشنی و نور بر حیاتمان پرتو افکند ودست های ما معمار سرنوشتمان شد.
به بام جهان بر آمدیم وصدای خویش را به کلام مقدست پیوند زدیم .آواز رهایی را بر کوی وبرزن سر دادیم و مرگ و نیستی را به زندگی پیوند زدیم. آوازاز دریای زخارعشقت مروارید شهامت وحریت صید کردیم وپرآوازه و سربلند،جهان وجهانیان رابه تماشا خواندیم.
آن سال ها معرکه عشق وشور وشیدایی وآزادگی بود.قهرمان عصرها ونسل های متمادی پیر مردی بودکه به سر انگشت تدبیر خویش قفل شهر سنگستان را گشود و زمهریر زمستان را شکست و بهاران پر شکوه را آکنده از طراوت بر بسترحیاتمان خیمه زد.در نیمه خرداد بود که بال در بال ملائک تا دیار دوست پرواز کردی و ما را در هنگامه ی هجران خود غمزده کردی.چه توان کرد؟سفر به دیار باقی ،سرنوشت آدمی،و مرحله دیگری از حیات .
چراغی که تو بر افروختی هنوز روشنگر راه ماست.کلامت خورشیدی است که سردی که سردی زندگی را به گرمایش بدل به بهار می کنیم وازآن درس می آموزیم،ای معمار بزرگ انقلاب اسلامی ،یادت همیشه در خاطر ما همیشه سبز است،ای سرسبز بهاران،خمینی بزرگ.
                   "دکتر شعر دوست"


[ چهارشنبه 90/3/11 ] [ 6:22 عصر ] [ دانشجوی ریاضی ] [ نظرات () ]

روز وصل

غم مخور ایام هجران رو به پایان می رود
این خماری از سر ما می گساران می رود
پرده را از روی ماه خویش بالا می زند
غمزه را سر میدهد غم از دل و جان می رود
بلبل اندر شاخسار گل هویدا می شود
زاغ با صد شرمساری از گلستان می رود
محفل از نور رخ او نور افشان می شود
هر چه غیر از ذکر یار از یاد رندان می رود
ابرها از نور خورشید رخش پنهان شود
پرده از رخسار ان سرو خرامان می رود
وعده دیدار نزدیک است یاران مژده باد
روز وصلش می رسد ایام هجران می رود


[ چهارشنبه 90/3/11 ] [ 6:14 عصر ] [ دانشجوی ریاضی ] [ نظرات () ]

صفحه ی نمایشگر

بالای سر بیماران ندیدهای دستگاهی قرار ذارذ که علائم حیاتی بدن بیمار را نشان می دهد این نواری که در صفحه نمایشگر دستگاه در حال حرکت است تا وقتی نوسان دارد علامت حیات بیمار است ولی همینکه ممتد شد یعنی تمام!

یعنی نوسان ما به سلامت است ونیز مایه ی سازندگی.

به همین دلیل خداوند هر کس را که بخواهد بسازد با او یکسان رفتار نمی کند،درست مثل آهنگرها که هم آتشی دارندو هم آب.هر دو برای ساخته شدن آهن لازم است .چون آهن با آتش شکل پذیر شده و با آب استحکام پیدا می کند.

در نانوایی ها ندیده ای گاهی نان را چانه کرده و گرد می کنند و گاهی هم پهن،و هر دو برای ساخته شدن خمیر و نان شدن آ ن لازم است.

 خود شما در حمام سونا چرا از بخار گرم به درون آب سرد می روید ،چون می بینید که هر کدام به تنهایی زیان دارد ولی باهم سودمند بوده و بدن را ساخته و با نشاط و با طراوت می سازند. از این رو خداوند هم برای آنکه آدمی ساخته شود یکسان رفتار نمی کند بلکه به قول ملای رومی "گاهی او را به داغ کشیده و گاهی هم به باغ" تا چشمان او را باز کرده و حقیقت ها را به او نشان بدهد


[ دوشنبه 89/12/9 ] [ 11:19 عصر ] [ دانشجوی ریاضی ] [ نظرات () ]

بیدلی در همه احوال خدا با او بود...

مردی با خود زمزمه کرد: "خدایا با من حرف بزن"

یک سار شروع به خواندن کرد اما مرد نشنید؛

فریاد برآورد: خدایا با من حرف بزن.....

آذرخش در آسمان غرید اما مرد اعتنایی نکرد؛

مرد به اطراف خود نگاه کرد و گفت:پس تو کجایی؟؟؟؟ بگذار تو را ببینم.....

ستاره ای درخشید اما مرد ندید؛

مرد فریاد کشید"خدایا یک معجزه به من نشان بده"......

کودکی متولد شد و اما مرد باز توجهی نکرد؛

مرد در نهایت یاس فریاد زد: خدایا خودت را به من نشان بده و بگذار تو را ببینم....... از تو

خواهش می کنم...

پروانه ای روی دست مرد نشست و او پروانه را پراند و به راهش ادامه داد...

 

"بی دلی در همه احوال خدا با او بود

او نمی دیدش و از دور خدایا می کرد"

 


[ دوشنبه 89/12/9 ] [ 9:40 عصر ] [ دانشجوی ریاضی ] [ نظرات () ]
الله اکبر

‏ الله اکبر

‏ الله اکبر
[ چهارشنبه 89/11/20 ] [ 9:26 عصر ] [ دانشجوی ریاضی ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 19
بازدید دیروز: 26
کل بازدیدها: 838192