نغمه ی عاشقی | ||
چندین سال پیش پسری نابینا زندگی می کرد از خودش متنفر بود او از همه نفرت داشت بجز نامزدش. روزی پسربه نامزدش گفت که اگر روزی بتواند دنیا ببیند آن روز ،روز ازدواجشان خواهد بود تا اینکه سرانجام شانس به او روی آورد و شخصی حاضر شد تا یک جفت چشم به پسر اهدا کند و آنگاه بود که توانست همه چیز از جمله نامزدش را ببیند . دخترشادمانه از پسرپرسید:آیا زمان ازدواج ما فرا رسیده ؟ پسروقتی که دید دختر نابیناست،شکه شد بنابراین درپاسخ گفت:متاسفم،نمی توانم با تو ازدواج کنم آخر تو نابینایی . دختردر حالی که به پهنای صورتش اشک می ریخت سرش را به پایین انداخت و از کنار تخت پسر دور شد .بعد رو به سوی پسرکرد وگفت:بسیار خوب،فقط از تو خواهش می کنم مراقب چشمان من باش. [ دوشنبه 89/8/3 ] [ 9:13 عصر ] [ دانشجوی ریاضی ]
[ نظرات () ]
آزمون خود شیفتگی به جملات زیر را از 1تا5 امتیاز دهید.بطوری که به هر یک از جملاتی که اصلاصحیح نمیدانید عدد1وبه جملاتی که خیلی صحیح میدانید عدد 5 را اختصاص دهید. [ یکشنبه 89/8/2 ] [ 10:45 عصر ] [ دانشجوی ریاضی ]
[ نظرات () ]
خیلی وقتها فکر می کردمکه جراحلقه ازدواج را دست چپ وانگشت دوم از آخر میگذارندتااینکه بالاخره جوابش راپیداکردم البته نشان ازدواج درفرهنگهای مختلف فرق میکندمثلادرهندوستان خانمهایی که ازدواج میکنندخال سرخ بر روی پیشانی شان میگذارند. 1-ابتدا کف دو دست تان راروبه روی هم قرار دهیدودوانگشت میانی دست چپ وراستتان راپشت به پشت بچسبانید2-چهار انگشت باقیمانده را ازنوک آنها به هم متصل کنید3-به این ترتیب تمامی پنج انگشت به قرینه شان دردست دیگرمتصل هستند4-سعی کنید انگشتان شصت راازهم جداکنید،انگشت شصت نمایانگر والدین است انگشتان شصت می توانند از هم جداشوند زیراتمام انسانها روزی میمیرند به این صورت والدین روزی ماراترک خواهندکرد5-لطفامجددا انگشتهای شصت را به هم متصل وسعی کنیدانگشتهای دوم راازهم جداکنید.انگشت دوم(انگشت اشاره)نماینگر خواهران وبرادران هستند.آنهاهم برای خودشان همسروفرزندانی دارنداین هم دلیلی است که آنها ما راترک کنند.6-اکنون انگشت اشاره را روی هم بگذاریدوانگشتهای کوچک راازهم جداکنید.انگشت کوچک نمادفرزندان شماست آنهاهم دیریازودشما راترک میکنندتابه دنبال زندگی خودشان بروند7-انگشتهای کوچک راروی هم بگذاریدوسعی کنیدانگشتهای چهارم(همانها که درآن حلقه ازدواج قرار می دهیم)راازهم بازکنیدمیبینید به هیچ عنوان نمی توانید آنها راازهم بازکنیدبه این دلیل که آنها نماد زن وشوهری هستندکه برای تمام عمر به هم متصل باقی میمانند. [ شنبه 89/8/1 ] [ 6:48 عصر ] [ دانشجوی ریاضی ]
[ نظرات () ]
درمورد انگشتری وحلقه،هرخانم یک مدل خاص آن را می پسنددوخانم های مسن اغلب اشکال کلاسیک،شیک پوشهاانگشتری پرزرق وبرق ومتظاهرهاغیرعادی وعجیب وغریب آن را می پسندنددختران ساده وطرفدار سادگی ودختران امروزی همه نوع آن را می پسندند.سابقه تاریخی حلقه نامزدی باوجود مستندات بسیار بهطور دقیق مشخص نیست،ولی تحقیقات باستان شناسان تاحدی سیرتحول وتغییراتی که در طول اعصار بر ساختار وهویت حلقه اعمال شدهرامشخص می کند.یک نکته قابل توجه درموردجایگاه حلقه نامزدی اینکه در طول زمانهای مختلف تغییر نکرده است. این نوع حلقه را به انگشت چهارم دست چپ می کنندواین بدان جهت است که رگ این انگشت مستقیما بها قلب ارتباط دارد وبه این علت این رگ را ازقدیم رگ عشق میگفتند.منتهادر این سوداگری عشق انخاب برعهده خانم ها وخرید باآقایان است،درمواردی حلقه های بسیارسنگینی ساخته وحتی گاهی برای فصل تابستان وزمستان حلقه های جداگانه ای درنظر گرفته میشد.در افسانه های قدیمی تساطیریونان ازاین وسیله برای ابرازعشق و وفاداری استفاده میکردند.دریونان باستان برای اولین بار (ویدون)یک حلقه را به عنوان مظهر وفاداری نسبت به شوهرش(پسیسه)همیشه باخود داشت.به هرحال بااین سابقه تاریخی امروزه هدیه دادن انگشتری نشانه ابراز عشق است وبدین جهت درمراسم نامزدی نقش بسیارمهمی دارد.نویسنده ای گفته است: آنکس که حلقه نامزدی به دست دارد،می تواند همیشه مثل یک فرشته زندگی کند. [ شنبه 89/8/1 ] [ 6:48 عصر ] [ دانشجوی ریاضی ]
[ نظرات () ]
مولا و لیلا
بشر بن حارث که به ((بشر حافى )) نیز شهرت دارد، از عارفان بنام قرن دوم است . وى اهل مرو بود و گویند در ابتدا روزگار خود را به گناه و خوشگذرانى صرف مىکرد که ناگهان به زهد و عرفان گرایید . علت شهرت او به ((حافى )) آن است که هماره با پاى برهنه مىگشت . از او حکایات بسیارى نقل شده است؛ از جمله: در بازار بغداد مىگشتم که ناگهان دیدم مردى را تازیانه مىزنند. ایستادم و ماجرا را پى گرفتم . دیدم که آن مرد، ناله نمىکند و هیچ حرفى که نشان درد و رنج باشد از او صادر نمىشود. پس از آن که تازیانهها را خورد، او را به حبس بردند. از پى او رفتم . در جایى، با او رو در رو شدم و پرسیدم: این تازیانهها را به چه جرمى خوردى؟ گفت: شیفته عشقم. گفتم: چرا هیچ زارى نکردى؟ اگر مىنالیدى و آه مىکشیدى و مىگریستى، شاید به تو تخفیف مىدادند و از شمار تازیانهها مىکاستند. گفت: معشوقم در میان جمع بود و به من مىنگریست . او مرا مىدید و من نیز او را پیش چشم خود مىدیدم . در مرام عشق، زاریدن و نالیدن نیست . گفتم: اگر چشم مىگشودى و دیدگانت معشوق آسمانى را مىدید، به چه حال بودى!؟ مرد زخمى، از تأثیر این سخن، فریادى کشید و همان جا جان داد . ( برگرفته از: میبدى، کشف الاسرار و عدة الابرار، ج 1، ص 423 . )
[ پنج شنبه 89/7/29 ] [ 11:11 صبح ] [ دانشجوی ریاضی ]
[ نظرات () ]
|
||
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |