آه ای زندگی منم که هنوز
با همه ی پوچی از تو لبریزم
نه بفکرم که رشته پاره کنم
نه بر آنم که از تو بگریزم
من ترا در تو جستجو کردم
نه در آن خوابهای رویایی
در دو دست تو سخت کاویدم
پر شدم ،پر شدم ز زیبایی
عاشقم،عاشق ستاره ی صبح
عاشق ابر های سرگردان
عاشق روزهای بارانی
عاشق هر چه نام تو است بر آن
دختر کنار پنجره تنها نشست وگفت
ای دختر بهار حسد میبرم به تو
عطر وگل و ترانه و سرمستی ترا
با هر چه طالبی،بخدا میخرم ز تو
تن صدها ترانه میرقصد
در بلوز ظریف آوایم
لذتی ناشناس و رویا رنگ
میدود همچو خون به رگهایم
لب من از ترانه می سوزد
سینه ام عاشقانه میسوزد
پوستم می شکافد از هیجان
پیکرم از جوانه میسوزد
هر زمان موج می زنم در خویش
میروم،میروم به جایی دور
بوته ی گرگرفته ی خورشید
سر راهم نشسته در تب نور....