ای موجود نازنین وقتی تو مرا در آغوش میگرفتی انگار غمی در دنیا نداشتم،تو لبخندوترانه ی خانه هستی...
وقتی حس میکردم دلتنگم،تو مرهم دله تنگم بودی..تو آرامش خانه ای...
اگر نقطه ای کوچک از نجابت وپاکی در وجودم باشد این مدیون لطف توست...تو سرشار از پاکی و نجابت هستی..
چه روزها که محبت میکردی و نمیدیدم..چه روزها با ناراحتی های من ناراحت بودی و من حس نمیکردم...
من اصلا این همه از خودگذشتگی را نمیتوانستم درک کنم..وفقط میگفتی:امیدوارم مادر شوی و احساس مرا درک کنی...
خودت را فراموش میکردی ولی تمام کارهای جزیی ما را به یاد داشتی...تو چهره ی قرآنی..
هرچند هنوز نمیتوانم در ک کنم اینهمه مهربانی و نازنین بودنت را..ولی میدانم مسئولیت مادر بسیار بسیار مسئولیت سنگین وبزرگیست.. .
درود بر مادری که همچون تو را پرورش داد و مادر زیبا ونازنین من شدی..حال من تو را در آغوش میگیرم ولی باز تو مرا نوازش میکنی...نمیدانم این چه سریست؟!!!!..
نازنینم دوستت دارم. و بر دستانت بوسه میزنم..