سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نغمه ی عاشقی
 
قالب وبلاگ
لینک دوستان

معلم عصبی دفتر را روی میز کوبید و فریاد زد:سارا........
دخترک خودش را جمع و جور کرد.سرش رو پایین انداخت و خودش را تا جلوی میز معلم کشید، و با صدای لرزان گفت :بله خانم؟
معلم که با عصبانیت شقیقه هایش می زد توی چشمای سیاه و مظلوم دخترک خیره شد و داد زد چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترتو سیاه و پاره نکن...
فردا مادرت رو میاری مدرسه،می خوام در مورد بچه ی بی انظباطش باهاش صحبت کنم.
دخترک چونه ی لرزونش رو جمع کرد...بغضش رو به زحمت غورت داد و آروم گفت:خانوم ...مادرم مریضه...اما پدرم گفته آخر ماه بهش حقوق میدن...
اونوقت میشه مامانمو بستری کنیم که دیگه از گلوش خون نیاد...اونوقت میشه برای خواهرم شیر خشک بخریم که شب تا صبح گریه نکنه ...
اونوقت...قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره که من دفتر های داداشمو پاک نکنم وتوش بنویسم...اونوقت قول میدم مشقهامو...
معلم صندلی اش رو به سمت تخته چرخوند و گفت بشین سارا...
و کاسه اشک چشمش رو گونه خالی شد...


[ دوشنبه 91/5/9 ] [ 11:30 صبح ] [ دانشجوی ریاضی ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 63
بازدید دیروز: 26
کل بازدیدها: 838236