سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نغمه ی عاشقی
 
قالب وبلاگ
لینک دوستان

امام محمد تقى، ملقب به جواد الائمه (علیه السلام) در ماه رجب (یا رمضان) سال 195 هـ.ق زاده شد. پدرش امام رضا بود و مادرش سبیکه نام داشت و او را خیزران نیز مى گفتند و به ریحانه ملقب بود. گفته اند او از خاندان ماریه قبطیه، همسر رسول اکرم (صلی الله علیه واله وسلم) بوده است.([2])

مشهورترین القاب امام نهم، تقى و جواد است و القاب دیگرى چون زکىّ، مرتضى، مختار و … براى آن حضرت گفته اند. کنیه حضرت ابوجعفر بوده است که در نقل ها از او به ابوجعفر ثانى یاد مى شود تا با امام ابوجعفر الباقر اشتباه نشود.

ایشان تنها فرزند ذکور امام رضا بود و اولین امام از ائمه بود که در خردسالى (تقریباً هشت سالگى) متصدى شؤون امامت گردید و مسئولیت هاى رهبرى را به عهده گرفت. از این رو به تعبیر برخى امام جواد «نخستین نمونه زنده امامتى بودکه شیعه بدان معتقد است، با تمام معناى این کلمه و با تمام اوصاف و احوال و شؤونى که در کتاب و سنت براى امام آمده است و بر مبناى آن، خداست که متولى تسدید و تربیت مداوم او است.»

همین نویسنده اشاره مى کند که با آغاز امامت امام محمد تقى (علیه السلام) به علت صغر سن، شیعه، به خصوص شیعیان عامى با یک گرداب عقیدتى مواجه شدند. و از همین رو یکى از مسائلى که بعدها در مباحث کلامى امامت، جایگاه ویژه اى یافت این بحث بود که «آیا ممکن است امامى قبل از بلوغ به امامت برسد؟».

امام رضا (علیه السلام) قبل از شهادتش بارها به امامت امام جواد (علیه السلام) تصریح فرمودند و براى رفع تردید برخى از شیعیان به جریان نبوت عیسى اشاره مى کردند که سن او زمانى که به نبوت رسید کمتر از سن فرزند من بوده است.([3])

تردیدى که پس از شهادت امام رضا (علیه السلام) بوجود آمد، موجب شد که برخى از شیعیان به دنبال عبدالله بن موسى، برادر امام رضا (علیه السلام) بروند. اما آنان حاضر نبودند بى دلیل امامت وى را بپذیرند، لذا گروهى نزد عبدالله گرد آمده پرسش هایى مطرح کردند و هنگامى که وى را در پاسخگویى ناتوان دیدند، او را ترک کردند.

البته بیشتر شیعیان به خاطر نصوصى که از ائمه پیشین در دست داشتند و روایاتى که از رسول گرامى اسلام(صلی الله علیه واله وسلم)  رسیده بود، امامت حضرت جواد (علیه السلام) را پذیرفتند و در این باره تردید نداشتند. هر چند با توجه به کمى سن آن حضرت، ضرورت تحقیق و بررسى بیشتر مطرح بود و لذا در موارد مختلف شیعیان جز افراد نادرى، امامت آن بزرگوار را پذیرفتند.

در این باره نقل شده که پس از شهادت امام رضا (علیه السلام) ، شیعیان بغداد در مجلسى گرد آمدند تا مسأله جانشینى را حل کنند. یونس بن عبدالرحمن که از شیعیان قابل اعتماد امام رضا (علیه السلام) بود گفت: تا این فرزند امام جواد (علیه السلام) بزرگ شود چه باید بکنیم؟ ریّان بن صلت برخاست و گلوى او را گرفت و گفت: تو در ظاهر ایمانت را به ما نشان مى دهى، اما در باطن تردیدى دارى؟ اگر امامت از طرف خدا باشد، حتى اگر او یک روزه باشد به منزله شیخ (مرد بزرگ سال) است و اگر از طرف خدا نباشد، حتى اگر هزار سال داشته باشد، همچون سایر مردم است.([4])

در هر صورت مهم درباره امامت ائمه نص امام سابق و نصوص رسیده از پیامبر است که به نوشته شیخ مفید، تعدادى از اصحاب بزرگ امام رضا (علیه السلام) تصریح آن حضرت بر امامت امام جواد (علیه السلام) را روایت کرده اند. از جمله على بن جعفر، صفوان بن یحیى، حسین بن شبار، ابن ابى نصر البزنطى، حسن بن جهم و جماعت کثیر دیگرى که برخى از این روایات را شیخ مفید در الارشاد آورده و صاحب مسند الامام الجواد (علیه السلام) تمامى آنها را گرد آورى کرده است. ([5])مجلسى نیز در کتاب گران سنگ بحارالانوار (ج50) فصلى را به ذکر نصوص امامت آن امام همام اختصاص داده است.

امام جواد و مأمون

مأمون بزرگترین و مهم ترین خلیفه عباسى و داناترین و دوراندیش ترین و در عین حال مکارترین و دو روترین آنان بوده است. مأمون کوششهاى متعددى براى کسب پیروزى نهایى و قطعى بر اندیشه شیعه امامى، چه در زمان امام رضا و چه در زمان امام جواد بکار بست. او پس از آنکه به اشتباه گذشتگانش در رفتار با اهل بیت(علیهم السلام)پى برد، تلاش کرد به روشى نو و در نوع خود بىنظیر، که در پس آن نیرنگ و توطئه اى بزرگتر نهفته بود رفتار کند. از این رو باگرد آوردن علما واهل گفتگو، در صدد بود امام را در خصوص بزرگترین مدعاى او و پدرانش مبنى بر داشتن علم خاص به علوم و آثار پیامبر اکرم شکست دهد. هدفش این بود که با شکست دادن امام رضا (علیه السلام) در مسأله امامت، مذهب تشیع سقوط کند وبراى همیشه خورشید شیعه و امامان شیعه خاموش گردد. تا بدین ترتیب بزرگترین مانع حکومت حاکمان غاصب و ستمگر بنى العباس از میان برداشته شود. استاد جعفر مرتضى شواهد فراوانى براى این قضیه در کتاب خود، زندگانى سیاسى امام رضا (علیه السلام) گرد آورده است. و حتى هدف مأمون از واگذارى ولایتعهدى به امام رضا (علیه السلام) این بود که قداست معنوى امام نزد مردم کاسته شود و مردم ببینند امام زاهد نیست وبه مقامات دنیوى علاقمند است.

بعد از به شهادت رساندن امام رضا (علیه السلام) مأمون همین شیوه را در خصوص امام جواد (علیه السلام) نیز به مورد اجرا گذاشت. خصوصاً با توجه به اینکه سن امام جواد (علیه السلام) کم بود، علاقه مأمون براى این کار بیشتر شد، تا بدین طریق عقاید شیعه را از بین ببرد. و حتى اینکه مأمون دخترش را به نکاح امام جواد (علیه السلام) در آورد نیز در ادامه همین اهداف بود. چنانچه محمد بن ریان مى گوید: مأمون براى نیرنگ زدن به ابو جعفر به هر مکر و حیله اى دست زد و چون عاجز گشت دخترش را به نکاح او در آورد.([6])

استاد جعفر مرتضى نیز مى نویسد:«على الظاهر هدف مأمون از اینکه دخترش را به همسرى امام جواد در آورد گماشتن جاسوسى در داخل خانه حضرت بود.»

مأمون امام جواد (علیه السلام) را از مدینه به بغداد آورد تا او را از نزدیک کنترل کند و با ترتیب دادن جلسات مناظره و گفتگو قصد داشت ادعاى علم الهى داشتن او را باطل کند. از این رو یحیى بن اکثم را که قاضى القضات عباسیان بود مأمور کرد چند مسأله مشکل فقهى و کلامى طرح کند و بدین وسیله امام (علیه السلام) را شکست دهد. مجلسى ترتیب دادند و امام را که نُه سال بیشتر از عمرش نمى گذشت در مقابل یحیى نشاندند و یحیى به مأمون گفت: آیا اجازه مى دهید از ابى جعفر مسأله اى بپرسم؟ مأمون گفت: از خود او اجازه بطلب. یحیى رو به امام کرده گفت: فدایت گردم، آیا اجازه مى دهید مسأله اى سؤال کنم. امام (علیه السلام) فرمود: بپرس.

یحیى پرسید: چه مى گویى در مورد شخصى که در حال احرام شکارى را بکشد؟

امام جواد (علیه السلام) فرمود: آیا در حِل (خارج از محدوده حرم) کشته یا در حرم؟ عالم به حکم حرمت صید در حال احرام بوده یا جاهل؟ عمداً کشته یا به خطا؟ شخص محرم آزاد بوده یا برده؟ صغیر بوده یا کبیر؟ براى اولین بار چنین کارى کرده یا براى چندمین بار؟ شکار او از پرندگان بوده یا غیر پرنده؟ از حیوانات کوچک بوده یا بزرگ؟ در شب شکار کرده یا روز؟ در احرام عمره بوده یا احرام حج؟!….

یحیى متحیر شد و آثار ناتوانى و زبونى در چهره اش آشکار گردید و زبانش به لکنت افتاد. چرا که امام (علیه السلام) شقوقى بیان فرموده بود که یحیى قبلاً به  آنها وقوف نداشت. پس از آنکه مردم پراکنده شدند مأمون از امام جواد (علیه السلام) خواست تا پاسخ فروض مسأله را بدهد، امام (علیه السلام) به تک تک آنها پاسخ گفت. آنگاه مأمون از امام (علیه السلام) خواست تا او سؤالى از یحیى بکند. حضرت سؤالى مطرح فرمود، یحیى از پاسخ عاجز ماند و از امام خواست که خود پاسخ دهد و امام پاسخ آن را بیان فرمود.

پاره اى از کرامات امام محمد تقى

محمد بن ریان گوید: مأمون براى اینکه امام جواد (علیه السلام) را از نظرها بیندازد و او را اهل عیش و طرب، چون خودش، معرفى کند به انواع حیله دست مى زد، از جمله: مردى نوازنده و خواننده را که ریش درازى داشت و مخارق نامیده مى شد، طلبید و به او گفت نزد امام جواد (علیه السلام) رود و بنوازد و اگر امام کمترین علاقه اى به او نشان دهد براى مأمون کافى است. آن مرد نزد امام رفت و شروع کرد به نواختن ساز و خواندن آواز. ساعتى چنین کرد ولى امام به او هیچ توجهى نکرد و سرانجام به او فرمود: از خدا پروا کن، اى ریش دراز! به ناگاه عود و بربط از دست مرد فروافتاد و دستش از کار افتاد.([7])

على بن خالد ـ که زیدى مذهب بود ـ گوید: در ایامى که در بغداد (سامراء) بودم، مطلع شدم که مردى را دست بسته از شام آورده و در اینجا زندانى کرده اند و گفته مى شد وى ادعاى پیامبرى کرده است .من به زندان رفتم و با زندانبانان مهربانى و محبت نمودم تا مرا به نزد آن مرد ببرند. وقتى نزد آن مرد رفتم او را فردى فهیم و خردمند یافتم. پرسیدم داستان تو چیست؟ گفت: من در شام در محلى که به رأس الحسین مشهور است به عبادت خدا مشغول بودم. شبى در حالى که به ذکر خدا مشغول بودم، ناگهان شخصى را مقابل خود دیدم که به من گفت: برخیز! برخاستم همراه او چند قدم راه رفتم، ناگاه خود را در مسجد کوفه دیدم. از من پرسید این مسجد را مى شناسى؟ گفتم آرى اینجا مسجد کوفه است. در آنجا نماز خواندیم و بیرون آمدیم، اندکى راه رفتیم، دیدم در مسجد پیامبر در مدینه هستیم، او بر رسول خدا(صلی الله علیه واله وسلم)  سلام داد و من نیز سلام کردم و تربت پیامبر را زیارت کردیم و نماز خواندیم و بیرون آمدیم. اندکى راه رفتیم، دیدم در مکه در مسجدالحرام هستیم، طواف کردیم و مناسک را بجا آوردیم و بیرون آمدیم و اندکى راه رفتیم ناگاه خود را در شام در جاى خود یافتم و آن شخص از نظرم پنهان شد.

از آنچه رخ داده بود در تعجب و شگفتى بودم، تا اینکه یک سال گذشت و مجدداً همان شخص آمد و همان قضیه که در سال پیش رخ داده بود به همان شکل تکرار شد. اما این بار وقتى آن مرد مى خواست از من جدا شود او را سوگند دادم که خود را معرفى کند، فرمود: من محمد بن على بن موسى (امام جواد) هستم.این داستان را براى برخى نقل کردم و خبر آن به محمد بن عبدالملک زیّات، وزیر معتصم عباسى رسید. او فرمان داد مرا در قید وبند به اینجا آوردند و زندانى کردند وبه دروغ شایع کردند که من ادعاى پیامبرى کرده ام.

على بن خالد گوید: من به او گفتم: مى خواهى ماجراى تو را به زیّات بنویسم تا اگر از حقیقت ماجرا مطلع نیست, اطلاع یابد و تو رهایى یابى؟ گفت :بنویس. من داستان او را به زیّات نوشتم. اما او در پشت نامه من نوشت: به او بگو از کسى که یک شبه او را از شام به کوفه، مدینه و مکه برده و بازگردانده است، بخواهد تا از زندان نجاتش دهد.

از این پاسخ اندوهگین شدم و فرداى آن روز به زندان رفتم تا پاسخ زیّات را به او بگویم و او را به صبر و شکیبایى توصیه کنم. اما وقتى به زندان رسیدم، دیدم زندانبانان و رئیس پاسبانان و گروه دیگرى جمع شده و مضطربند. پرسیدم چه شده است؟ گفتند: مردى که دعوى پیامبرى داشت، شب گذشته ناپدید شده است. نمى دانیم چگونه از زندان بیرون رفته است؟ به زمین فرو رفته و یا به آسمان پرواز کرده است؟ هر چه جستجو کردند، اثرى از او بدست نیاوردند.([8])

قطب راوندى و دیگران روایت کرده اند که معمر بن خلاد گفت: روزى در مدینه, امام محمد تقى (علیه السلام) به من فرمود: اى معمر سوار شو. گفتم کجا تشریف مى برید؟ فرمود سوار شو و کارى مدار. سوار شدم و در خدمت حضرت به خارج مدینه رفتیم. حضرت فرمود اینجا بایست و خود حضرت ناپدید شد. پس از ساعتى برگشت. عرض کردم: فدایت شوم، کجا تشریف بردید؟ فرمود: به خراسان رفتم و پدر مظلوم و غریبم را دفن کردم و برگشتم.([9])

قاسم بن عبدالرحمن گوید: من زیدى مذهب بودم، روزى در شهر بغداد گذر مى کردم، دیدم مردم به طرفى هجوم مى برند و از بلندیها بالا مى روند، پرسیدم چه خبر است؟ گفتند: ابن الرضا مى آید. با خود گفتم بایستم و او را ببینم. اندکى بعد حضرت در حالى که بر استرى سوار بود آمد. با خود گفتم: «لعن الله اصحاب الامامیه; دور باشند از رحمت خدا گروه امامیه، چگونه معتقدند خداوند اطاعت این نوجوان را واجب گردانیده است» تا این خیال در دل من گذشت، امام جواد (علیه السلام) به من فرمود: یا قاسم بن عبدالرحمن:«فقالوا أبشراً منا واحداً نتبعه انا اذا لفى ضلال و سعر; آیا یک بشر از خودمان را پیروى کنیم؟ در این صورت ما واقعاً در گمراهى و جنون خواهیم بود.»([10])با خود گفتم او ساحر است، این بار امام(علیه السلام) خطاب به من این آیه را تلاوت فرمود:«أءلقى الذکر علیه من بیننا بل هو کذاب اشر; آیا وحى بر او القاء شده است در حالى که در میان ما بهتر از او یافت مى شود؟ بلکه او دروغگو و خود پسند است»([11])وقتى مشاهده کردم امام جواد(علیه السلام) از افکار و خیالات من خبر مى دهد، اعتقادم کامل شد و اقرار به امامت او نمودم و اعتراف کردم که او حجت خدا بر مردم است.([12])

شهادت امام جواد(علیه السلام)

در مورد شهادت امام جواد (علیه السلام) از برخى روایات برمى آید که آن حضرت به دست همسرش، ام الفضل دختر مأمون، و به اشاره معتصم مسموم شد. ولى روایتى دیگر مى گوید: بعد از آنکه معتصم امام (علیه السلام) را به بغداد فراخواند، بوسیله شخصى به نام «اشناس» شربتى از پرتقال براى امام فرستاد و اشناس با اصرار شربت را به امام خورانید و بدین وسیله او را مسموم کرد. و در روایت دیگرى آمده است که امام را به منزل یکى از وزراى معتصم دعوت کردند و غذاى مسموم به آن حضرت خوراندند و او را به شهادت رساندند. مرحوم علامه شیخ محمد حسین مظفر در خصوص شهادت امام جواد چنین آورده است:

پس از آنکه معتصم نتوانست فضل و کرامات امام جواد را از بین ببرد و موقعیت او را نزد مردم پائین آورد، کینه حضرت را به دل گرفت. حضرت را مدتى زندانى کرد و آنگاه که تصمیم به قتل امام گرفت او را از زندان درآورد و به همسر او ام الفضل زهرى داد و از او خواست آن را به امام بخوراند و او چنین کرد.([13])

امام (علیه السلام) در حالى که بیش از بیست وپنج بهار از عمر مبارکش نگذشته بود به دست معتصم عباسى و همدستى ام الفضل مسموم شد و به شهادت رسید. حضرت را در قبرستان قریش کنار جدش موسى بن جعفر (علیه السلام) به خاک سپردند. شیخ بهایى درباره همجوارى این دو مرقد اشعار زیبایى سروده است:

ایا قاصد الزوراء عرّج     الى الغربى من تلک المغانى

و نعلیک اخلعن و اسجد خضوعاً     اذا لاحت لدیک قبّتانى

فتحتهما لعمرک نار موسى     و نور محمد متقربانى

ـ اى کسى که آهنگ بغداد کرده اى، به سوى غرب این شهر توجه و میل کن

ـ و هنگامن که دو گنبد طلایى نمایان شد کفشهایت را در آور و به علامت خضوع سجده کن

ـ که زیر این دو گنبد نار (آتش) موسى و نور محمد همجوار است.([14])

از سخنان امام جواد (علیه السلام)

امام جواد (علیه السلام) فرمود: کسى که بر مرکب صبر بنشیند به مقصد پیروزى خواهد رسید. و هر کس کار زشتى را نیکو شمارد در آن شریک است. و فرمود: روز اجراى عدالت درباره ظالم سخت تر است از روز ستمکارى ظالم بر مظلوم و فرمود: ستمکار و کمک کننده به او و راضى به عمل او شریک یکدیگرند.([15]) و از سخنان اوست که فرمود: نعمت خداوند، بر بنده هنگامى فراوان شود که کمک بسیار بر مردم کند. و نیکوکاران بیش از نیازمندان به انجام کار نیک نیاز دارند.([16])

و نیز فرمود: کسى که گوش جان به سخن گوینده اى دهد، مثل آن است که او را بندگى کرده است، پس اگر گوینده از خدا بگوید، بندگى خدا کرده و اگر از شیطان بگوید، بندگى شیطان کرده است.([17])

و فرمود: ثلاث یبلغن بالعبد رضوان الله تعالى: کثرة الاستغفار و لین الجانب و کثرة الصدقة; سه چیز است که انسان را به رضوان خداوند تعالى مى رساند: استغفار زیاد، خوشرویى و خوش برخوردى با مردم و زیاد صدقه دادن.و نیز فرمود: سه چیز در هر کس باشد پشیمان نمى شود: اجتناب از عجله، مشورت با خِبره و توکل به پروردگار در هنگام تصمیم بر کار.و فرمود :

من عمل على غیر علم افسد اکثر مما یصلح; هر کس بدون دانش وآگاهى دست به کارى بزند فساد کارش بیش از اصلاح باشد.

شخصى از امام جواد (علیه السلام) تقاضا کرد او را در جمله اى کوتاه نصیحتى جامع فرماید. امام فرمود: صُن نفسک عن عار العاجلة و نار الاجلة; خود را از کارهایى که موجب ننگ در دنیا و عذاب در آخرت مى شود حفظ کن.([18])

و فرمود: مؤمن به سه خصلت نیازمند است: توفیق الهى، پندپذیرى از خویش و پذیرش از کسى که پندش مى دهد. نیازها با امید برآورده مى شوند وبا قضایى الهى فرود مى آیند و تندرستى بهترین بخشش الهى است.و نیز فرمود: تأخیر در توبه, فریب خوردگى است وتعلل بسیار، سرگردانى در پى دارد و بهانه آوردن در برابر خدا، هلاکت به دنبال دارد و پافشارى بر گناه, تحقق مکر خداوندى در مورد خویش است و تنها زیانکارانند که مکر خداوندى را در مورد خویش محقق مى بینند.

ونیز از آن حضرت روایت شده است که على (علیه السلام) به ابوذر فرمود: تو به خاطر خدا خشمگین شدى، پس به همان کسى که به خاطر رضاى او خشمگین شدى امید داشته باش. این مردم به خاطر دنیایشان از تو ترسیدند و تو براى دینت از آنها ترسیدى. به خدا سوگند اگر آسمانها و زمین بر بنده اى بسته شوند و او تقوا پیشه کند، خداوند بر او راه را خواهد گشود. جز با حق انس مگیر و جز از باطل از چیزى مهراس.

جواد الائمه (علیه السلام) چراغ عالم افروز تقوى و احسان

هر عشقى از بطن عشقى زاده مى شود، هر نورى از بطن نورى، و جلوه نور هرگز ره به خاموشى نمى برد. نور هماره، دلیل راه است و چه دلیلى زیباتر از نورانیتِ نور وجودش، و نور در بطن خود وجودى عظیم دارد که بر عالمیان رحمت افاضه مى کند و عاشقان را به سراى دوست رهنمون مى شود.

با آمدن هر امامى، امّت را رحمتى از خداوند فرا مى رسد و امروز «جواد الائمه (علیه السلام)» چراغ عالم افروز تقوى و احسان، بر عرصه جهان قدم مى نهد.گوئى که تمام کائنات به وجود او حسرت مى برند، ملائک صف بسته اند، آسمان نظاره گر حادثه اى عظیم است. نسیم صبح جمعه دهم رجب سال 195 هجرى مىوزد و شطى دوباره، در راهبرى عاشقان ولایت گشوده مى شود، حیاتى سراسر بخشش و کرامت، جهان را در بر مى گیرد.

امامت اقیانوس مواج نور است در بستر حیات، امتداد انوار هدایت الهى است بر گستره وجود و جوادالائمّه (علیه السلام) این جوانترین امام هادى امت محمّد (صلى الله علیه وآله وسلم) اکنون پا به عرصه وجود مى نهد تا آستان شریفش پناهى باشد براى عاشقان ولایت.

اندیشه ولایى شیعى و قرب و احسان اهل بیت معظم رسول الله (صلى الله علیه وآله وسلم) خود جلوه اى از اشراق انوار هدایت بر طالبان کمال است. چه اینکه نور از درون نور آمده است و بدیشان منازل معرفت الهى، گشوده مى شود و به وجودِ جود عظیمِ ایشان است که برکات نازل مى شود، ایشان سراسر علم الهى اند.

حضرت رضا (علیه السلام) در سخنان کوتاهى خطاب به شیعیان پس از ولادت فرزندشان مى فرمایند: «خداوند فرزندى نصیبم کرد که همچون موسى بن عمران شکافنده دریاهاست و مادرش بسان مادر عیسى پاک و مقدس است ولى او به ظلم کشته مى شود بطوریکه فرشتگان آسمان بر او مى گریند و خداوند بر دشمن او و هر کس که به او ستم نماید، غضب مى کند وبه عذابى دردناک گرفتار مى سازد.

آرى آن خورشید درخشان امامت که سایه جودش بر وجود عیان بود، با اینکه در هفت سالگى پس از شهادت پدرش به امامت مى رسد امّا تمام خصوصیّات امام را داراست و او جوانترین امام اهل بیت معظم رسول الله(صلی الله علیه واله وسلم)  است که در عرصه هاى مختلف اجتماع ظاهر مى شود و در صحنه علم و عمل و مبارزه با دشمنان رسول ال(صلی الله علیه واله وسلم) له بر همه پیشى مى گیرد و آنانکه در صددند بر وى تهمت «صغر» سن بزنند هماره ناکام از میدان مبارزات علمى بیرون مى آیند.

زمینه سازى براى امامت حضرت جواد (علیه السلام) ظاهراً از زمان امام صادق (علیه السلام) آغاز شده بود. ابو بصیر از اصحاب امام صادق (علیه السلام) مى گوید: بر آن حضرت وارد شدم در حالى که پسر پنج ساله اى دست مرا گرفته بود پس امام فرمود: چگونه خواهید بود زمانى که همانند این پسر حجت خدا بر شما گردد.([19])

امام رضا (علیه السلام) نیز گاه، شیعیان را به این مسأله مهم توجه داده است: از ابو نصر بزنطى نقل شده است که:من و صفوان ابن یمینى بر امام رضا (علیه السلام) وارد شدیم در حالى که ابو جعفر, امام جواد (علیه السلام) که سه سال سن داشت، ایستاده بود، ما عرض کردیم: فدایت گردیم، اگر پناه بر خدا، اتفاقى بیفتد، بعد از شما چه کسى امام است؟ حضرت فرمود: همین پسرم و با دست به ابو جعفر (علیه السلام) اشاره کرد. ما عرض کردیم: با اینکه او در این سن و سال است؟ حضرت فرمود: آرى در همین سن، خداى تبارک و تعالى به حضرت عیسى با این که دو ساله بود احتجاج فرمود.([20])

با این همه، ظهور فرقه هاى شیعه و اعتقاد به توقف امامت بر حضرت کاظم (علیه السلام) یا امامت احمد بن موسى، نشانه و نمونه آشوب فکرى و عقیدتى است, اما حضور پر صلابت امام (علیه السلام) در عرصه هاى فکرى و دینى و حقیقت وجود نورانى آن حضرت، بر تردید و توطئه استیلا یافت و شیعیان در سایه سار قامتِ ملکوتى آن حضرت به آرامش دوباره دست یافتند.

و بدین گونه است که حجتهاى الهى در زمین هر یک آیتى از آیات عظیم الهى و هر یک اسمى از اسماى خداوندى اند وامام جواد الائمّه (علیه السلام) با میلاد مبارک خویش، طلوع جودى است بر پهنه وجود


[ جمعه 93/2/19 ] [ 11:52 صبح ] [ دانشجوی ریاضی ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 77
بازدید دیروز: 72
کل بازدیدها: 842458