سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نغمه ی عاشقی
 
قالب وبلاگ
لینک دوستان

کسایی مروزی

اولین سوگنامه کربلا در شعر فارسی توسط کسایی مروزی سروده شد. و در یکی از بهاریه‌های خود ضمن ستایش طبیع و شکوفایی آن بدلیل مصادف شدن بهار با واقعه عاشورا به بیان مقتل سومین امام شیعیان و یارانش می‌پردازد:[1] [2]

باد صبا درآمد، فردوس گشت صحرا آراست بوستان را نیسان به فرش دیبا
آمد نسیم سنبل با مشک و با قرنفل آورد نامه گل باد صبا به صهبا
قمری به یاسمن بر، ساری به نسترن بر نارو به نارون بر، برداشتند غوغا
گلزار با تاسف خندید بی تکلف چون پیش تخت یوسف رخساره زلیخا
گلشن چو روی لیلی یا چون بهشت مولی چون طلعت تجلا بر کوه طور سینا
سرخ و سیه شقایق هم ضد و هم موافق چون مومن و منافق پنهان و آشکارا
یاقوت وار لاله، بر برگ لاله ژاله کرده بدو حواله غواص در دریا
عالم بهشت گشته، عنبر سرشت گشته کاشانه زشت گشته، صحرا چو روی حورا
ای سبزه خجسته، از دست برف جسته آراسته نشسته چون صورت مهنا
هم ننگرم سوی تو هم نگذرم سوی تو دل ناورم سوی تو اینک چک تبرا
کاین مشکبوی عالم وین نوبهار خرم برما چنان شد از غم چون گور تنگ و تنها
بیزارم از پیالهوز ارغوان لاله ما و خروش و ناله، کنجی گرفته ماوا
دست از جهان بشویم، عز شرف نجویم مدح و غزل نگویم مقتل کنم تقاضا
میراث مصطفی را فرزند مرتضی را مقتول کربلا را تازه کنم تولا
آن میر سر بریده در خاک خوابنیده از آب ناچشیده گشتهاسیر غوغا
بی شرم شمر کافر، ملعون سنان ابتر لشکر زده بر او بر چون حاجیان بطحا
آن پنج ماه کودک، باری چه کرد ویحک کز پای تا به تارک مجروح شد مفاجا
بیچاره شهربانو مسقول کرده زانو بیجاده کرده لءلء بر درد ناشکیبا
آن زینب غریوان اندر میان دیوان آل زیاد و مروان نظاره گشته عمدا
بر مقتل ای کسایی برهان همی نمایی گر هم بر این بپایی بی خار گشت خرما
مومن درم پذیرد تا شمع دین بمیرد ترسا به زر بگیرد سم خر مسیحا
تا زنده‌ای چنین کن دلهای ما حزین کن پیوسته آفرین کن بر اهلبیت زهرا

سیف فرغانی

بخش اندکی از قصیده? سیف فرغانی (قرن ششم و متعلق به سرزمین کنونی فرغانه در ازبکستان) در مصیبت حسین و یاران او:

ای قوم، در این عزا بگریید برکشته? کربلا بگریید
در ماتم او خمش مباشید یا نوحه کنید، یا بگریید
اشک از پی چیست؟ تا بریزید چشم از پی چیست؟ تا بگریید

محتشم کاشانی

همچنین شعر معروف محتشم کاشانی (سده? 10 قمری) در رثای واقعه کربلا که اینگونه آغاز می‌شود:

باز این چه شورش است که در خلق عالم است باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است؟
باز این چه رستخیز عظیم است؟ کز زمین بی نفخ صور، خاسته تا عرش اعظم است
این صبح تیره باز دمید از کجا کزو کار جهان و خلق جهان جمله در هم است
گویا طلوع می‌کند از مغرب آفتاب کآشوب در تمامی ذرات عالم است
گر خوانمش قیامت دنیا، بعید نیست این رستخیز عام، که نامش محرم است

[ جمعه 93/8/9 ] [ 1:54 عصر ] [ دانشجوی ریاضی ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 24
بازدید دیروز: 72
کل بازدیدها: 842405