سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نغمه ی عاشقی
 
قالب وبلاگ
لینک دوستان

رفیقان نیمه راه

 

شخصى را زنى بود با جمال و خدمتکار، و باغى و کتابى . روزى به باغ مى‏رفت و کتاب مى‏خواند و روزى با زن مى‏نشست . چون مرگ نزدیک‏-گویا مراد از کتاب در این جا، قرآن باشد. ? شد، باغ را گفت: تو را آب دادم و آبادان داشتم. امروز من مى‏روم، با من چه خواهى کرد؟ از باغ آوازى آمد که مرا پاى نباشد که با تو بیایم و چون تو بروى، دیگرى خواهد آمد و در من خواهد آسود . مرد از باغ نومید شد.

پس رو به زن کرد و گفت: من عمر در سر تو کردم و از بهر تو رنج‏ها کشیدم. امروز بخواهم رفت. چه کنى؟ گفت: تا زنده باشى خدمت کنم و اگر بمیرى، جزع و فریاد کنم و چون تو را ببرندن، تا لب گور با تو بیایم و چون در خاک پنهان شوى، در خاک نیایم؛ اما بنالم و بگریم و بازگردم و شوهرى دیگر کنم . مرد از وى نیز نومید شد.

روى به کتاب کرد و گفت: بخواهم رفت . چه خواهى کرد؟ گفت با تو باشم و اگر در

 

گور شوى، مونس تو باشم و چون قیامت شود، دستگیر تو شوم و هرگز تو را تنها

 

 نگذارم .


[ شنبه 89/7/24 ] [ 11:25 صبح ] [ دانشجوی ریاضی ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 100
بازدید دیروز: 26
کل بازدیدها: 838273