سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نغمه ی عاشقی
 
قالب وبلاگ
لینک دوستان

خیال

ازماشین پیاده شد سوئیچ را به پسرش دادمؤدب
تاماشین را در پارکینگ ساختمان پارک کند.مؤدب
بسته های خواربار ،گوشت ومیوه را یکی یکی به بچه هایش داددوست داشتن
که باخوشحالی به استقبالش آمده بودند.بووووس
خیلی خوشحال بود،انگار در آسمانها پرواز می کرد...
ببخشیدآقا!مؤدب
شماهم اهن قراضه هم می خرید.
مردناگهان به خودش آمد.گیج شدم
من من کنان جواب داد...گیج شدم
ب...بله خانم
و باز شروع به فریاد زدن کرد

نمکی ...نمکی...


[ چهارشنبه 90/10/21 ] [ 11:24 عصر ] [ دانشجوی ریاضی ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 68
بازدید دیروز: 44
کل بازدیدها: 833385